پاورپوینت شهید محمّدجواد تندگویان (pptx) 9 اسلاید
دسته بندی : پاورپوینت
نوع فایل : PowerPoint (.pptx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد اسلاید: 9 اسلاید
قسمتی از متن PowerPoint (.pptx) :
به نام خداموضوع: شهید محمّدجواد تندگویان
1
زندگینامه
سپیده دم 26 خردادماه سال 1329، محمدجواد در جنوب تهران به دنیا آمد. قدومش مایه برکت و وجودش روشنی بخش محفل خانواده بود. دوران کودکیاش مصادف بود با یکی از بحرانیترین سالهای تاریخ ایران. جواد قبل از اینکه به مدرسه برود، شبها همراه پدر به مسجد میرفت و با قرآن آشنا میشد.
او که قبل از ورود به مدرسه نام شهید نواب صفوی را شنیده بود، با نام «غلام رضا تختی» نیز در دبستان آشنا گردید. و این دو عزیز الگوی محمدجواد شدند. دوران تحصیل جواد رنگی از رفاه نداشت، و او بیشتر مخارج تحصیلش را از راه تدریس ریاضی، عربی و زبان انگلیسی تأمین مینمود. در سال 1342 اعلامیه ای از سوی حضرت امام (ره) تحولی عظیم در روحیه این نوجوان 13 ساله ایجاد کرد. جواد به آسانی از سد کنکور گذشت و در دانشگاههای تهران، شیراز و صنعت نفت قبول شد و به دلیل علاقه به رشته مهندسی پالایش، با جلب رضایت خانواده راهی آبادان گشت.
2
زندگینامه
وی با جستجو در میان دانشجویان، توانست با جوانان مسلمان و مذهبی مرتبط گردد و روحی تازه به انجمن اسلامی دانشکده نفت بخشد. به دلیل فعالیتهای اسلامی و تشکیل جلسات محرمانه به منظور مبارزه با رژیم طاغوت از سوی ساواک تحت نظر گرفته شد و مأمورین پس از 5 سال تلاش برای جمع آوری مدرک علیه او توانستند در سال 1352 او را دستگیر کنند و به مدت یکسال تحت سختترین شکنجهها قرار دهند. اما او در زندان هم دست از مبارزه برنداشت و ضمن اینکه سطح مطالعهاش را بالا برد به آموزش زندانیان و زندانبانان روی آورد. پس از آزادی از زندان باز هم به فعالیتهای پنهانیاش ادامه داد تا روزی که پرچم نظام جمهوری اسلامی ایران برافراشته شد و عمال رژیم دستشان از کشور کوتاه شد.
پس از پیروزی او را به مدیریت کارخانه پارس توشیبا برگزیدند و یازده ماه بعد به وزارت نفت بازگشت. سرانجام اراده خداوند بر این قرار گرفت که از جانب رئیس جمهور وقت محمد علی رجایی به عنوان وزیر نفت به مجلس معرفی گردد. جواد در دوران وزارت از هیچ کوششی برای رفع نیاز کشور از کمکهای بیگانگان کوتاهی نکرد و همیشه سعی داشت به جای تصمیم گیری از راه دور در صحنه باشد. همین روحیهاش او را به مناطق نفتی جنوب که مورد حمله نظامیان رژیم عراق بود کشاند، در همان سفر به اسارت بعثیان درآمد و پس از تحمل سالها اسارت و سختترین شکنجهها به شهادت رسید. یازده سال بعد یعنی در 29 آذر سال 1375 پیکر پاک و رنجدیدهاش بر دوش مردم داغدار تشییع شد و در آرامگاه 72 تن بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد و هنوز هم تاریخ شهادت او در پرده ای از ابهام قرار دارد. از ایشان 4 فرزند به یادگار باقی ماند.
3
خاطرات مرتبط با شهید محمدجواد تندگویان
نماز صبح
یکی از روزهای تابستان بود که از سوی رئیس زندان قصر اعلام شد: «از این پس تنها کسانی حق دارند برای نماز صبح برخیزند که بیشتر از 45 سال سن داشته باشند» بامداد روز بعد جواد از نخستین افرادی بود که برای اقامه نماز صبح از جای برخاست و به سمت دستشویی رفت تا وضو بگیرد. مأموران تذکر دادند که به سلولش بازگردد اما او و عده ای دیگر که همراهش بودند به نماز ایستادند، چند ساعت بعد آنان احضار شدند و به سختی مورد شکنجه و آزار قرار گرفتند، به نظر میرسید رئیس زندان در عملی کردن تصمیمش جدی است اما اراده بچهها محکم تر از دستور او بود، آنشب جواد پیشنهاد کرد برای عملی نشدن طرح زندان، بهتر است زندانیان، حتی آنانکه به نماز اعتقاد ندارند، موقع اذان صبح برخیزند و برای گرفتن وضو به سمت دستشویی حرکت کنند، صبح روز بعد تقریباً تمام زندانیان سر موقع از خواب برخاستند و ولوله ای برپا نمودند. دیگر کاری از دست مأمورین ساخته نبود و بدین ترتیب قانون جلوگیری از اقامه نماز صبح در زندان منتفی شد.
4
زنده عشق
بهترین و رنگینترین شبهای خانه ما شبهای عید و شبهای تولد ائمه اطهار بود، در آن شبها محال بود که جواد فراموش کند، شیرینی، بستنی، میوه یا گل بخرد. حتماً بسیاری از جوانانی که جواد را میشناختند خاطرات شیرینی از او به خاطر دارند. چون با آنها ارتباط نزدیکی داشت و نسبت به آنان احساس مسئولیت زیادی میکرد. خودش مشتاق مطالعه بود و اکثر کتابهایی را که به دستش میرسید میخواند و آنهایی را که مفید تشخیص میداد، به دیگران معرفی مینمود. همیشه اوقاتی را به گردشهای دسته جمعی با جوانان اختصاص میداد و در طول این گردشها با صحبتهای متنوع آنان را با انقلاب و اسلام آشنا مینمود. خیلی از آنها متحول میشدند زیرا جواد با شوخی و خنده و طرح مسائل موردعلاقه شان، آنان را با اسلام ناب آشنا مینمود. او از همان نوجوانی نسبت به اسلام و معرفی آن احساس دین میکرد. زمانیکه محمدجواد تصمیم گرفت برای تأمین هزینه تحصیلش، به تدریس خصوصی بپردازد، شاگردانش را با هر نوع عقیده و مسلکی میپذیرفت و در پایان دوره تدریس این معلم نوجوان چنان تأثیری در شاگردان خود میگذاشت که به تأسی از او نماز میخواندند و در ماه مبارک رمضان روزه میگرفتند.
5
وزیر نفت یک مملکت
هرگاه به منزل پدر میآمد، مادر با اصرار او را نگاه میداشت تا از غذایشان بخورد و او قبل از اینکه لب به غذا بزند، راننده و محافظین خود را به خانه دعوت میکرد تا به اتفاق آنان غذا بخورد. و اگر آنان از آمدن به خانه امتناع میکردند، برادرم غذای خودش را به داخل اتومبیل میبرد و همراه آنان در کوچه غذا میخورد. تصور آن لحظات که وزیر نفت یک مملکت در اتومبیل با راننده و محافظینش غذا بخورد، بسیار جالب و به یاد ماندنی است. گاهی اوقات همراه مادرم زنبیل به دست میگرفت و برای خرید از این مغازه به آن مغازه میرفت و در پاسخ به اعتراض مردم که میگفتند: «جواد آقا، شما دیگر وزیر هستید، نباید زنبیل به دست برای خرید در خیابان قدم بزنید!» میخندید و میگفت: «مگه وزیر نباید خرید کنه؟!» مرحوم شهید رجایی که تحت تأثیر روحیه جواد قرار گرفته بود، همیشه میگفت: «جواد گل سرسبد کابینه من بود».
6
تسلی بخش قلوب
در وقتیکه جواد به سمت وزارت نفت منصوب شد، مرتب به مناطق نفت خیز سفر میکرد، حتی شرایط فوق العاده جنگی و خطرات و مشکلات موجود هم نمیتوانست مانع حضورش در منطقه شود، در آخرین سفری که به اطراف آبادان داشتیم، از سوی عراقیها غافلگیر شدیم و به اسارتشان درآمدیم. آنها ما را به گودالی بردند که حدود 40 نفر دیگر هم آنجا بودند، چشمهایمان را بستند و صدای رگبار بلند شد، ما شهادتین را بر لب جاری ساختیم که ناگهان صدایی مانع ادامه رگبار شد. «من محمد جواد تندگویان» وزیر نفت ایران هستم! این بار هم او بود که رنج سالها مظلومیت و گمنامی را به جان خرید تا عده ای بی گناه کشته نشوند...» در راه انتقالمان به بغداد، هرجا که با فرماندهان نظامی صحبت میکردیم، مواضع جمهوری اسلامی ایران، بی هیچ واهمه و تردیدی از سوی جواد اعلام میشد، از همان ابتدای ورود به زندان هرکدام از ما را به سلول جداگانه ای بردند، در آنجا نیز این مرد خدا از خروش باز نایستاد صدای شعارها و تلاوت قرآن و دعای هر روز او که در راهروها میپیچید، تسلی بخش قلوب دیگر زندانیان بود. جواد هر روز سه بار قرآن را با صدای بلند تلاوت میکرد و هرگاه شکنجهاش میکردند، فریاد برمی آورد: «هیهات من الذله ....خمینی عزیزم، بگو تا خون بریزم...» . سرنوشت چنین بود که ما هردو دست در دست یکدیگر وارد عراق شویم و سالها بعد، پیکر مطهر جواد برروی شانههای من به میهن بازگردد.
7
حافظ ادعیه ها
اولین چیزی که برای من جلب توجهم یکاند و برای جوا نهای ما خیلی اهمیت دارد این هست که شهید تندگویان با وجود اینکه یک جوان مذهبی بود و قرآن میدانست، دعا میخواند. خیلی از این دعاها و بخ شهایی از قرآن را حفظ بود چون حتی در اسارت اینها را از حفظ با صدای بلند میخواند که زندان یها میشنیدند.
8
نماز جمعه در دانشگاه
از فعالی تهای مهمی که داش تیم، این بود که در روزهای جمعه، نماز جمعه برپا میکردیم. خطبه هم میخواندیم. خود بچهها بودند، معمولاً یک کسی پیش نماز بود و کس دیگری خطبه را اجرا میکرد یا اینکه خود امام جمعه خطبه را اجرا میکرد. البته برگزاری نماز جمعه بیشتر حالت نمادین داشت. به نوعی جا افتاده بود، کاری نداشتند. گو اینکه ساواک این فعالیت را کنترل میکرد، ولی رو یه مرفته بچهها آزاد بودند. این یکی از فعالی تهای ما بود که روزهای جمعه بعد از ناهار، نماز جمعه خواندهام یش د - با همان شکل خودش- منتها خطب هها را هر کسی که میشد میآمد و به عنوان مقاله طرح میکرد و مهم بیش تر، نماد نماز جمعه بود، به خاطر اینکه ما نمیتوانس تیم نماز جمعه بخوانیم و در حقیقت به آن شکل و تشریفات خاص، نمیشد
که خوانده شود.
9