پیشینه و مبانی نظری کشف امید (docx) 32 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 32 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
کشف امید
با اینکه ایده امید از زمان آغاز خلقت آدمی وجود داشته است، اما بررسی علمی آن در زندگی انسان قدمتی کوتاه دارد و دوران طفولیت خود را می گذارند. ساده ترین راه برای شناخت ارزش و اهمیت هر چیزی در زندگی انسان، بررسی و تحلیل آثار و کارکردهای آن است. اهمیت امید در زندگی انسان چنان است که قرآن کریم در آیات متعدد به طرح امید برای انسان می پردازد. برای نمونه، در سوره یونس اشاره می کند که «امید به آینده ی برتر در این دنیا و آخرت است که موجب می شود تا انسان ها باورها و عکس العمل های خود را تصحیح کند و به اصلاح و بهسازی اعمال و رفتار خود بپردازد» (آیات 8-7). یا در سوره بقره اشاره شده است که «امید است که انسان را به سوی کار یا عملی سوق می دهد امید به پاسخگویی از سوی خداوند علت و انگیزه دعا و طلب از اوست» (آیه 186).
یا آنجا که بحث از موفقیت است در سوره یوسف (آیه 87) می فرماید «اگر انسان امیدی به دستیابی نداشته باشد هرگز تلاشی نخواهد کرد و کوششی برای رفع و برداشتن مشکلات از خود نشان نمی دهد» (منصوری، 1387). از این آیات می توان استنباط کرد که روحیه شخص با «امید رسیدن به هدف» تقویت می شود و در برابر سختی ها واکنش مثبت از خود نشان می دهد. این بدان معنا نیست که یقیناً به هدفش می رسد بلکه فقط امیدوار است که به آن دست یابد. در افسانه های یونان باستان این اسطوره به چشم می خورد که زئوس ـ خدای خدایان ـ از پرومتوس ـ الهه مرگ ـ به خاطر دزدیدن آتش ـ پرومته ـ از خدایان سخت برآشفت. برای گرفتن انتقام، خدایان پاندورا را که زیبای خیره کننده ای داشت، آفریدند که به زمین مبوط کند تا برادر پرومتوس را وسوسه کند. او با خود جعبه ای حمل می کرد که خدایان به او هشدار دادند که هرگز آن را باز نکند. زئوس، که آشکارا شکل اولیه روان شناسی معکوس را اعمال می کند، می دانست که پاندورا توان مقاومت در برابر این وسوسه را ندارد که نگاهی دزدا به این صندوقچه گنج نیندازد (اسنایدر، 1996). به محض اینکه او صندوقچه را گشود همه مصیبت ها (قولنج، نقرس، درد مفاصل، غبطه، کینه و انتقام) در زمین پخش شدند، تنها چیزی که در صندوقچه باقی ماند «امید» بود (اسنایدر، 2002).
در متون دینی ما نیز وقتی آدم به دلیل عصیان از فرمان خداوند و خوردن میوه ممنوعه به وسوسه شیطان، به زمین رانده شد، خداوند به او وعده ـ امید ـ بهشت داد. فرهنگ لغت و بستر امید را «تمایل به تکمیل چیز باارزش با احتمال واقعی تحقق همراه با تداوم انتظار وقوع آن» تعریف می کند. در فرهنگ نامه رندم هاوس نیز امید به صورت «انتظار مثبت فعال و مداوم برای تعقیب در جهت یک شایستگی مطلوب معقول» تعریف شده است. در طول دهه 1950 تا 1960 روان پزشکان و روان شناسان، امید را تحت عنوان کلی «انتظار مثبت برای دست یافتن به هدف، مطالعه می کردند» (مینجر و استاتلند، 1969). این دیدگاه امید را به عنوان یک سازه ی تک بعدی، شامل این انتظار که اهداف می توانند محقق شوند، توضیح می دهد. نظریه پردازان، در کل تعاریف عملیاتی از امید ارائه کرده اند (اسنایدر و همکاران، 2006). جنبه های بی نظیر تعریف عملیاتی از امید به مبانی نظری برمی گردند. به طور کلی پژوهشگران به دو دسته: مدافعان امید به عنوان شناخت و مدافعان امید به عنوان عاطفه تقسیم می شوند.
در سراسر ادبیات پژوهشی، امید به ویژه به صورت میل و گرایش قوی نسبت به پیامدهای هدف مطلوب تشریح شده است، امید برخی پیامدهای غیر قطعی را دربرمی گیرد که به ویژه با مسئله «اهمیت» مرتبط است و نیازمند حرکت در جهت نتایج مطلوب است که باید برای زمان مدیدی حفظ شوند و در یک چارچوب زمانی رو به آینده قرار گیرند. به نظر می رسد که مثبت اصلی درباره امید این است که آیا امید چیزی واقعی است؟ بسیاری از انسان ها امید را آفت و مایه عذاب می دانند و آن را نوعی وهم و خیال تصور می کنند و به طور کلی مبنای واقعی برای آن قایل نیستند. از نظر آنها امید ساختاری است که در بهترین شکل آن، «بنیاد غیر منطقی دارد» و در بدترین حالت آن «وجود ندارد».
فرانسیس بیکن هشدار می دهد که امید صبحانه خوب و شام بدی است. مارکوس فیبوس کوئنتیایانوس عقیده دارد که امیدهای واهی اغلب مانند خواب های افراد پس از بیداری یا سراب است که در وهم و خیال امید زیاده روی می کنند. بنیامین فرانکلین روز ولت می گوید که کسی که با امید زندگی می کند، از امساک خواهد مرد. یا ادگارواتسون هوو اظهار می دارد که امید بین مردگان وجود دارد اما بسیاری آن را باور دارند (اسنایدر، 2002).
این گفته قدیمی که هر جا اراده باشد، راه باز است، امروزه فقط تا حدودی درست است (لوتاس وجنس، 2006). به عقیده تیلیچ امید برای افراد احمق، آسان و برای افراد عاقل سخت است. هر کسی می تواند امید واهی (تمنا) داشته باشد اما امید واقعی بسیار نادر و بزرگ است (فرانکن، ترجمه شمس اسفندآباد، محمودی و امامی پور، 1384). مطمئناً امید واهی امید مناسبی نیست اما حتی آن هم گاهی می تواند پیامدهای مثبتی داشته باشد (اسنایدر 2002). استاتلند (1969) امید را نوعی تصور احتمال دستیابی به هدف تعریف می کند که بیشتر از صفر است. نان (1996) امید را تمایل کلی به ساختن آینده و پاسخ مثبت به آینده ادراک شده می داند.
میلجز (1982) عقیده داشت که امید شامل نگرش های مثبت است. مک انیس و چان (2006) اظهار می دارند که امید واژه ای عام در زبان روزمره است. شیمانوف (1984) در نتیجه پژوهش هایش پی برد که در مکالمات روزمره، امید یکی از رایج ترین هیجان هاست. همان طور که از این نقل قول ها می توان دید، این نوع امید می تواند فوق العاده خطرناک باشد و دارای قدرت بی حدی است که ما را می فریبد اما این یک وهم پر گزند است.
ساموئل کولریچ، در اثر خویش به نام «کار بدون امید» نوشت که «امید بدون ابژه ـ هدف ـ نمی تواند زنده بماند» این عقیده ساده یعنی گره زدن امید به یک هدف عینی نقطه شروعی را برای امید جرقه زده است. به عقیده وی طرز فکر ما برای رسیدن به این اهداف کلید درک امید است. قصه پاندورا هدیه ای بسیار باارزش به انسان ارزانی داشته است که همانا امیدمدار است که از جعبه پاندورا بیرون پرید (اسنایدر، 1996).
بروینکس و ماله (2005؛ به نقل از مک اینس و چان، 2006) نشان دادند که در واقع اکثر مردم امید را به عنوان یک هیجان توصیف می کنند. به نظر می رسد که امید، هیجانی سطح بالاتر از هیجان های ترس، خشم، یا عشق است چون در موجودات غیر انسانی وجود ندارد. پایرو (1994؛ به نقل از مک انیس و چان، 2006) به امید به عنوان هیجانی می نگرد که وقتی روی می دهد که کسی انتظار چیزی را دارد که خوب است، و تمام انتظار شخص را نشان می دهد. ارنست بلاچ، فیلسوف، (1986؛ به نقل از مک انیس وچان، 2006) در کتابش به نام «اصول امید» مدعی است که امید هیجانی قابل آموزش است بنابراین، امید را می توان دارای انواعی دانست.
امید و انواع آن
امید به یک اعتبار دارای دو جنبه مثبت و منفی است. برای نمونه، در اسلام واژه «رجاء» به معنای امیدی که دست یافتنی است (امید واقعی) و «تمنا» به مفهوم امیدی که دست نیافتنی است (امید واهی) اشاره دارد. در قرآن کریم، رجاء گمان یا پنداری است که اقتصادی رسیدن به شادی در آن است. برای نمونه، در سوره نساء آیه 104 می فرماید: شما به خدا امید دارید و آنان ندارند. یا در تفسیر المیزان رجاء به معنای امیدواری و مظنه رسیدن به چیزی است که باعث مسرت باشد.
مطالعه آیات الهی حاکی است که رجاء یا امید واقعی به معنای 1- امیدواری به رحمت الهی، برای نمونه، مؤمنین کسانی اند که به رحمت خدایشان امیدوارند (سوره بقره، آیه 208)؛ 2- مطلق اعتقاد به خداوند (برای نمونه، در سوره نوح آیه 13 می فرماید، شما را چه می شود که برای خدا عظمتی قائل نیستید)؛ و 3- تأخیر است (برای نمونه، در سوره توبه آیه 106: «عده ای دیگر کارهایشان به خدا محول شده است») (منصوری، 1387).
از آنجا که در فرهنگ عامه واژه هایی مانند خوش خیال، خوش باور، خوش بین، یا امیدوار به مراتب و درجات امید اشاره دارند که طیفی از تفکر امیدوارانه را از حداقل تا حداکثر دربرمی گیرند؛ برای روشن شدن ماهیت و حدود امید، به تفاوت آن با مفاهیم و تفکیک آنها از مفهوم پرداخته می شود.
امید و خوش بینی
محققان مطالعه بر روی خوش بینی را به عنوان یک سازه روان شناختی در قرن بیستم آغاز کردند (میلیگان، 2003). خوش بینی معادل کلمه لاتین به معنی بهترین است. تیگر (1979) خوش بینی را خلق یا نگرش می داند که با در نظر گرفتن انتظار فرد و اجتماع همراه است؛ یعنی فرد آنچه مطلوب اجتماع است را نسبت به آن چه برای خود سودمند می داند در نظر می گیرد. با توجه به این تعریف می توان استنباط کرد که خوش بینی مفهومی عینی یا واحد نیست و با مضامین آن مشخص می شود. زیرا در مورد هر فرد آنچه به عنوان خوش بینی در نظر گرفته می شود به چیزهایی که برای او مطلوب و خواستنی است، بستگی دارد (پترسون، 2000).
نویسندگانی چون سوفوکلس و نیچه معتقد بودند خوش بینی موجب تداوم رنج انسان است و مواجه شدن با واقعیت تلخ بهتر است. این دیدگاه منفی نسبت به تفکر مثبت در آثار فروید نیز به چشم می خورد. به عقیده فروید (1928) خوش بینی قسمتی از طبیعت انسان است اما صرفاً از تعارض بیت غرایز و فرایند اجتماعی شدن ناشی شده است. فروید خوش بینی را پدیده ای فراگیر اما غیر واقعی می داند و معتقد است که به ویژه وقتی در قلمرو باورهای مذهبی مربوط به آخرت تبیین می شود به برقراری تمدن کمک می کند، با این وجود هزینه آن انکار ماهیت غریزی و در نتیجه انکار واقعیت است. گرچه خوش بینی و امید به نظر می رسد که هم معنا، اسنایدر (2000) تمایزی را بین این دو ساخت برحسب تعریف و ارتباط با سایر متغیرها خاطر نشان کرد (بارل، 2002).
کارل مینجر (1975) مترادف بودن این دو مفهوم را باور نداشته، می گوید خوش بینی همیشه با حقیقت مقداری فاصله دارد و فرد خوش بین بر اهمیت «من» تأکید دارد. تفاوت اصلی در مدل های خوش بینی و امید، تأکیدهای قبلی بر کارآمدی فرد در تفکر معطوف به هدف است. در حالی که تأکیدهای بعدی به شرکت داشتن متقابل کارآمدی و راهکارهای معطوف به هدف است (میلیگان، 2003). دو بعد خوش بین، انتظار و کارآمدی، در مطالعات اسنایدر (1996) راجع به امید ادغام شده اند. در این مدل، امید به عنوان انتظار فرد برای موفقیت در دستیابی به هدف تعریف شده است. طبق دیدگاه اسنایدر انتظارات معطوف به هدف از دو عنصر تشکیل شده است: 1- افکاری که فرد درباره ی توانایی پیشبرد راهکارهای رسیدن به اهداف دارد و 2- حس کارآمدی در مورد دستیابی به اهداف (پترسون، 2000).
تایلر (1979) خوش بینی را روحیه یا نگرشی تعریف می کند که با توقع درباره آیند. اجتماعی یا مادی مرتبط است؛ آینده ای که فرد ارزیابی کننده از نظر اجتماعی به دلیل منافع یا لذتی که برایش دارد، مطلوب تلقی می کند. طبق این تعریف، خوش بینی در بعد همخوان با هدف امید سهیم است، خوش بینی با امید از این نظر که هر دو مفاهیمی معطوف به آینده اند وجه اشتراک دارد (گیلهام و همکاران، 2001).
اسنایدر (2000) معتقد است که افراد خوش بین گرچه معتقدند چیزهای مثبتی برای آنها اتفاق خواهد افتاد اما لزوماً برنامه ریزی روشنی برای رسیدن به چیزی که می خواهند، ندارند و چنان چه با موانعی برخورد کنند که زندگی بالاجبار سر راه آدمی قرار می دهد، ممکن است احساس کنند که گیر افتاده اند یا ناکام شوند. اما افراد پرامید دارای هدف، قدرت اراده راهیابی برای رسیدن به هدفمند و معمولاً موانع را تشخیص می دهند. تفاوت بین امید و خوش بینی را می توان در این کلام گوهربار علی (علیه السلام) مشاهده کرد که می فرمایند: از کسانی مباش که بدون عمل، امید به آینده داشته باشی (منصوری، 1387).
امید و الگوی رفتاری تیپ A
مشخصه اشخاص تیپ A مسئولیت پذیری زیاد و سفت و سخت، بودن درمنیق وقت و هدف مداری است و به همین دلیل معمولاً برای رسیدن به هدف حرص و جوش می خورند و عجول اند. با اینکه این افراد ممکن است به چیزهایی برسند اما اهداف آنها اغلب به خوبی عمل می کنند.
سرانجام، افراد تیپ A احساس می کنند که دیگران قدر آنها را نمی دانند. گواه این باور، حملات مکرر کرونر قلبی در مقایسه با افراد تیپ B است. اما افراد کاملاً امیدوار اساساً اهل دعوا نیستند و تمایل دارند روابط اجتماعی خوبی داشته باشند. آنها قادرند با خود مزاح کنند و در مقابل موانع، روحیه شاد خود را حفظ کنند و احساس کنند که گیر افتاده اند.
امید، هیجان و عزت نفس نیست
بنا به نظر اسنایدر (2002) با اینکه عزت نقس محتمل ترین گزینه برای واکسینه شدن اجتماعی است یعنی چیزی که به ما قدرت می دهد مسئولانه زندگی کنیم و ما را از آسیب های اجتماعی محفوظ می دارد اما، عزت نفس پاداش طبیعی مورد استقبال برای زمانی است که ما موفقیتی کسب می کنیم یعنی پس از موفقیت حاصل می شود اما امید قبل از رسیدن به هدف وارد عمل می شود. بنابراین اساس عزت نفس، امید رسیدن به هدف است.
امید، هوش و موفقیت
امید نوعی طرز فکر آموختنی درباره خود در رابطه با اهداف است و یک موهبت ارثی نیست. اما هوش مبنای ارثی دارد. هر چند که تصور بر این است که امید اساساً بر سابقه موقعیت فرد مبتنی باشد، اما به عقیده اسنایدر و همکارانش امید صرفاً با توانایی هوشی یا سابقه موفقیت مترادف نیست، بلکه فراتر از آنهاست. یعنی امید زیاد ممکن است افراد را قرین موفقیت در رسیدن به اهدافشان کند اما هوش زیاد یا سابقه موفقیت فقط به افراد مجال و فرصت می دهد (اسنایدر).
امید و خودکارآمدی
این فرض نظریه خودکارآمدی بندورا (1982) که «نتیجه ای که معطوف به هدف باشد ارزش کافی را برای جلب توجه فرد دارد» با نظریه امید شبیه است. همین طور، این عقیده بندورا که پردازش شناختی بر اهداف وابسته به موقعیت تمرکز است، با نظریه امید در یک ردیف قرار می گیرد؛ اما با نظریه امید که دارای افکار هدف مدار، منطقی و موقعیتی است، متفاوت است.
بنابراین، تفکر پایورانه یا افکار خودکارآمد موقعیتی کلید مدل بندورا است، در حالی که در نظریه امید، هم بر تفکر پایورو هم بر تفکر رهیاب تأکید می شود (اسنایدر، 2002).
تفاوت امید با امیدواری
امید و امیدواری لزوماً با هم مرتبط نیستند. واقعیت این است که کسی که امید دارد چیز خوبی اتفاق خواهد افتاد (اشتیاق آن را دارد) بدان معنا نیست که امیدوار باشد که آن چیز (حتماً) اتفاق خواهد افتاد. کسی ممکن است از صمیم قلب امید داشته باشد که وارد یک دانشگاه معروف شود؛ اما امیدوار نیست که آنها او را خواهند پذیرفت. شخص می تواند امید داشته باشد که در مسابقه ای برنده شود، اما به پیروزی امیدوار نیست. امید متفاوت با «امیدواری» است زیرا امید بازتاب میزان حصول به نتیجه (جهت گیری نسبت به آینده، همخوانی با هدف) است که غیرقطعی و در عین حال ممکن ارزیابی شده است، اما امیدواری بازتاب توقعات با توجه به نتیجه آتی همخوان با هدف است (دل میللرومک انیس، 2005). هر دوی این واژه ها دارای عناصر جایگزین مشابهی مانند جهت گیری به آینده، همخوانی با هدف اند اما از چند جنبه اساسی با هم متفاوتند. نخست ای که در تعریف امیدواری «اشتیاق» به کلی حذف می شود. کسی می تواند به نتایجی امیدوار باشد که اشتیاق شدیدی (مثلاً امیدوارم که در حال بچه ام خوب شود) یا ضعیف داشته باشد (برای مثال امیدوارم که فردا باران نبارد) برعکس اشتیاق هسته طور، در حالی که رابطه غیر خطی بین امید و قطعیت/ عدم قطعیت وجود دارد، رابطه بین امیدواری و توقعات خطی است. خصوصاً شخص وقتی که توقعاتش از صفر به 5/0 تا یک افزایش یابد امیدوارتر می شود، که نتیجه همخوان با هدف درآیند، روی خواهد داد. در واقع اطمینان، خوش بینی و بدبینی نقاطی روی پیوستار امیدواری در نظر گرفته می شوند. برای مثال، وقتی کسی اطمینان دارد که نتیجه همخوان با هدف حاصل خواهد شد احساس اطمینان یا قطعیت می کند یا وقتی کسی توقعات بالایی برای نتیجه همخوان با هدف غیر ممکن است، احساس بدبینی می کند. سرانجام، شخص وقتی احساس ناامیدی می کند که قانع شده باشد که نتیجه همخوان با هدف روی نخواهد داد.
تفاوت امید با توقعات
توقع، تصور «احتمال» است که بازتاب ادراک این احتمال است که نتیجه ای حاصل نخواهد شد توقعات می توانند از بالای ای (که شخص مطمئن است نتیجه ای حاصل خواهد شد یا حاصل شده است) تا صفر (که شخص مطمئن است نتیجه ای اتفاق نخواهد افتاد یا اتفاق نیفتاده است) دامنه دارد.
چند عامل امید را از توقعات متمایز می کند ما وقتی می توانیم توقع داشته باشیم که یا نتایج همخوان با هدف یا ناهمخوان با هدف اتفاق خواهند افتاد، فقط برای نتایج همخوان با هدف امیدواریم برخلاف امید، توقعات نیز می توانند مستقل از اشتیاق باشند مثل وقتی که کمی توقع چیزهایی دارد که خیلی مهم یا دلچسب نیستند. اما امید با عدم قطعیت کلی مرتبط است نه با سطح توقع خاصی، چون شخص می تواند به امید چیزهایی باشد که غیرقطعی اما مورد انتظار یا غیر منتظره اند سرانجام، امید مضامین قوی تری برای انگیزش و تمایل به عمل دارد تا توقعات. ناوتونی (1979) در این باره می نویسد، «امید با زندگی بیشتر گره خورده است و بسیار فعالانه تر از توقع منفعلانه است».
تفاوت بین امید و ایمان
امید در ادبیات مذهبی نیز به عنوان چیزی که متصل به ایمان است، به کار رفته است. مانند امید، ایمان با نتیجه آتی همخوان با هدف سر و کار دارد. با این حال، چند عامل امید را از ایمان متمایز می سازد. برخلاف امید، که یک هیجان است، ایمان باوری درباره نتیجه آتی است. دوم این که، ایمان با توقعات بالا مرتبط است، حال آنکه امید می تواند در طیف وسیعی از شرایط عدم قطعیت اتفاق افتد. کسی که ایمان دارد اعتقاد راسخه دارد که همه چیز خوب خواهد شد. کسی که امید دارد کمتر مطمئن است. همین طور، ایمان و امید از نظر آنچه که احتمال حصول به نتیجه همخوان با هدف را کلید می زند، متفاوتند عوامل محیطی زیادی ممکن است فرد را نسبت به اینکه نتیجه دلخواه حاصل خواهد شد یا نخواهد شد نامطمئن کند، اما در مورد ایمان، منابع توقعات تمایل دارند نیروهای بازدارنده ای را که خارج از اختیار فردند کنار بزنند.
تفاوت امید با میل
مانند امید، میل یک حالت هیجانی مثبت است. به علاوه درست همان طور که میل توسط شرایط اجتماعی و تاریخی شکل می گیرد، نیاز نیست با اشباع شدن کنار گذاشته شود، و با انگیزش گره خورده است (بلک و همکاران، 2003) امید نیز تا اندازه ای دارای همین ویژگی هاست وانگهی، میل و امید از چند لحاظ با هم متفاوتند. میل یکی از چند بعد از مؤلفه «اشتیاق» است و اشتیاق داشتن فقط یکی از چند بعد ماه امید است. لازاروس (1999) اظهار داشت که اگرچه میل سیما یه ویژگی اصلی است اما امید چیزی بیشتر از این است؛ چون امید مستلزم باور به احتمال نتیجه مطلوب است (ص 653).
همچنین امید از چند نظر دیگر با میل متفاوت است. برخلاف میل که به عنوان درگیری بالقوه با فقدان اختیار (کنترل) تلقی می شود (بلک و همکاران، 2003) به نظر نمی رسد که امید معطوف به آینده است حال آنکه میل و اشتیاق لزوماً چنین نیست. برای مثال، کسی می تواند اشتیاق یا میل به بازگشت به گذشته داشته باشد اما کسی امید ندارد به گذشته برگردد.
تفاوت امید با آرزو کردن
مانند امید، آرزو کردن بازتاب اشتیاق به نتیجه همخوان با هدف است. با این حال باید گفت که امید به روشنی با انگیزش و تمایل به عمل بیشتر گره می خورد تا آرزو کردن. همچنین، امید با تصور احتمال کاملاً مرتبط است. ما به نتایجی امید داریم که ممکن هستند با این حال، ما اغلب آرزوی چیزهایی را داریم که غیرممکن هستند. برخلاف آرزو کردن، امید اغلب شامل این ملاحظه است که چیزهای خوب ممکن است اتفاق نیفتند و آینده نیز ممکن است خوب نباشد (لازاروس، 1999). آرزو نیز دارای بعد خیال انگیز آینده است. شخص ممکن است آرزو کند که پرنده ای شود و از روی ترافیک پرواز کند، اما امکان ندارد که فرد امیدوار چنین آروزیی داشته باشد.
حال آنکه آرزو می تواند به گذشته (مانند، می توانستم این کار را قبلاً انجام دهم) اشاره کند، به آینده نیز اشاره می کند (مانند بتوانم سال آینده یک سفر خارجی داشته باشم)، اما امید فقط به آینده نظر دارد. سرانجام، ما آرزوی نتایجی را داریم که روی آنها کنترل یا تسلط اندکی داریم، اما امید به چیزهایی داریم که می توانیم وقوع آنها را در اختیار بگیریم یا حداقل امکان پذیرند. به همین دلیل، آرزو بیشتر به مفهوم خیال پردازی گره می خورد تا با مفهوم امید. با وجود تفاوت های امید با واژه های مترادف و نزدیک به آن هنوز این سؤال مطرح است که امید به راستی چیست؟ صاحب نظران مختلف در این عقاید متفاوتی را مطرح کرده اند.
دیدگاه های رایج درباره امید
از مطالعه آثار موجود درباره امید، به نظر می آید صاحب نظران عقیده یکسانی درباره امید ندارند. نظریه های اولیه امید تمایل داشتند که امید را در قالب یک مدل تک بعدی مفهوم سازی کنند (استاتلند، 1969). عده ای دیگر امید را در قالب یک سازه چند بعدی می دانند (اسنایدر و همکاران، 2006). تکیه بر هر یک از این نظریه ها می تواند شخص را به سوی امید واهی (رویکرد اول) یا امید واقعی (رویکرد دوم) سوق دهد.
نظریه امید
کارل میننجر (1959) در یک سخنرانی در جمع روان پزشکان اولین بار به امید به عنوان نقطه قوت در بیماران اشاره کرد و روان پزشکان را تشویق کرد که قدرت امید به خود و قدرت امید به بیماران را در فهم و درمان بیماری روانی به رسمیت بشناسد. او گفت که آیا تا کنون وظیفه ماست که به عنوان دانشمند نه درباره یک موشک جدید، یک بمب یا گاز جدید، بلکه درباره این حقیقت کهن اما نویافته، یعنی اعتبار امید در رشد و تکامل انسان همراه با عشق و ایمان حرف بزنیم (بورچارد و همکاران، 2003).
چارلزریک اسنایدر (2006) ملقب به سلطان امید برای اولین بار نظریه اش را درباره امید مطرح کرد و آن را مرکب از «قدرت اراده»، «قدرت راهیابی»،«داشتن هدف» و «تشخیص موانع» دانست(اسنایدر، 2006). براساس این فرض که امید موجب امید بیشتر می شود، روابط خانوادگی، دوستی های امیدبخش می توانند به عنوان عوامل روابط خواهر و برادری مدتی بعد ورئینگتون (2005) از مؤلفه دیگری در امید به نام «قدرت صبر» موقعی که ما تغییری نمی بینیم، یاد کرد. او درباره بازسازی امید می نویسد که زن و شوهر باید بتوانند با هر ارتباط برقرار کنند، اختلافشان را حل کنند، و آسیب ها را جبران (ورئینگتون، 1999). زن و شوهر باید الف. اراده برای بهسازی ازدواجشان داشته باشند، ب. باید به راه هایی برای بهسازی ازدواجشان دست یابند و ج. اعتقاد به صبر برای ازدواجشان داشته باشند و در عین حال برای بهبود ازدواجشان فعالانه بکوشند. به طور خلاصه، زوج ها به امید احتیاج دارند تا بتوانند مشکلات را طلاق دهند تا اینکه شریک زندگیشان را به عنوان مشکل ببینند. باید این نگرش و طرز فکر را جدی گرفت تا زوج ها برای مدتی طولانی از مشکلاتشان مرخصی بگیرند. راه این کار امید است زیرا امید هسته اصلی ازدواج و برای موفقیت هر ازدواجی لازم است (ورئینگتون، 2003).
لوپژ و همکارانش (2007) می نویسد که قدرت امید به عنوان یک نیروی انگیزشی در تمام دوران معاصر مورد بحث بوده و در قرن گذشته صاحب نظران پزشکی و روان شناسی آن را بررسی کرده اند. بیش از 40 سال پیش، اثر جروم فرانک (1975) و (1975) امید را فرایندی مفهوم سازی کرد که در تمام رویکردهای روان درمانی مشترک است.
به نظر می رسد که امید مختص شرایط خاص و وابسته به توانایی خود شخص (شرایط درونی) است وقتی از توماس ادیسون درباره تلاش هایش برای اختراع لامپ سؤال شد، وی گفت «من شکست نخوردم فقط 10000 راه پیدا کردم که نتیجه نداد» (براون وبروس، 2003). به نظر می رسد که ادیسون به صورت تلویحی در تلاش هایش با دیدی امیدوارانه، پشتکار و صبر را اضافه کرد.
ارزش امید به قدرتی است که در آینده نهفته است. اگر آینده مثبتی را نمی شد تصور کرد امیدوار در آدمی فروکش می کرد. در امید، نگاه به آینده موج می زند امید به آینده نیروی حافظ زندگی است. چنین به نظر می رسد که امید از همان ابتدا مهارتی آموختنی باشد و از طریق جریان اجتماعی شدن در سنین اولیه عمر آموخته می شود.
برخلاف گروپمن (2005) که امید را مانند دارونم نافعال تلقی می کند و آن را انتظار، تمایل و باور می داند. اسنایدر معتقد بود که تلقی به عنوان مؤلفه ای که دارای اجزایی مثل چشمداشت و آرزوست، تلقی منفعلانه ای است و در عوض مضمون فعالی از امید را معرفی می کند که شامل داشتن هدف، قدرت برنامه ای و برنامه ریزی و قدرت اراده برای دستیابی به هدف با در نظر گرفتن موانع رسیدن به هدف و رفع آنهاست. از نظر او، هدف که اولین مؤلف امید است همان چیزی است که فرد آن را انجام می دهد یا می خواهد آن را داشته باشد و می تواند کوچک یا بزرگ باشد. کولریج (1912؛ به نقل از اسنایدر، 2002) می گوید «امید بدون هدف نمی تواند زنده بماند» بنابراین، اهداف صفر درصدی قابل دفاع اند. در واقع، اشخاص امید را تحت شرایط احتمالی متوسط از رسیدن به هدف رونق بخش می بینند. قدرت برنامه ریزی یا راهیابی، دومین جزء است و همان تصور توانایی یافتن راه هایی به سوی هدف مورد نظر است مثل «من می توانم برای این وضع راهی پیدا کنم» سرانجام، قدرت اراده با پایوری، جزء سوم امید، یک نیروی سوق دهنده در تفکر امیدبخش است. در واقع همان نیرویی است مه شخص را به سوی هدف می کشاند، یعنی تصور داشتن اراده برای به کارگیری راه های پیدا/ خلق شده برای رسیدن به هدف است و به صورت «با خودگویی مثبت» درونی مثل «من می توانم این کار را بکنم»، «من آماده ام»، «من به اوضاع مسلطم» است (اسنایدر، 1996). در این نظریه، قدرت اراده در آدمی نهفته است و چیزی نیست که باید آموخته شود یا از هیچ به وجود آید. در عوض می تواند افزایش یابد و به سوی اهداف خاصی سوق داده شود (همان منبع، ص 13).
اسنایدر (2002) عقیده داشت که امید ماهیتی اضدادی دارد زیرا چارچوب نظریه امید حتی کسی که قصد خودکشی دارد برای هدفی البته بسیار منفی در حال نقشه کشیدن (برنامه ریزی) است؛ یعنی او با تمام امید می کوشد خودش را باشد. به عقیده او خودکشی در نهایت ممکن است بازتاب تجلی آخرین تفکر امیدبخش باشد. وقتی تعقیب اهداف مربوط به زندگی مسدود می شود، مردم سرشار از یأس و جستجو برای هدفی می شود که آنها را از دام های غیرقابل تحمل برهاند. مرگ همان هدف غایی است. هر چند که شخص ممکن است با تصمیم برای تعقیب مرگ مبارزه کند. از نظر اسنایدر (1996) افراد خودکشی گرا از نظر فکری فعال و پرتوان می شوند تا راهی برای رسیدن به هدفشان یعنی مرگ پیدا کنند. در واقع براساس این دانش بالینی است که متخصصان زمانی باید نسبت به اقدام به خودکشی که مرگ آور است، نگران باشند که سه شاخص مطرح باشد. نخست شخص شروع به توصیف مرگ خود در قالب کلمات روشن (هدف) کند، دوم، این طور به نظر بیاید که شخص دارای موج عظیمی از انرژی (تفکر پایورانه) است، و سوم شخص طرح و نقشه های خاصی درباره اینکه چگونه این تصمیم را عملی کند (تفکر رهیاب) دارا باشد. با این که درماندگی صحنه روانی را برای خودکشی از طریق تثبیت شخص روی هدف مرگ آماده می سازد، اما تفکرات پایورانه و رهیاب این سناریو مرگ آور را تکمیل می کند. بنابراین اصول تفکر امیدبخش را برای خودکشی قطعاً می توان به کار بست.
ورئینگتون (2005) در تأیید نظریه امید اسنایدر می نویسد «تصور داشتن قدرت رهیابی یا برنامه ریزی بدون تصور داشتن قدرت اراده، امیدی در پی ندارد. تصور داشتن قدرت اراده بدون تصور قدرت رهیابی، معنای امید را نمی دهد». با این حال، او معتقد است که امید چیزی بیش از دست و پنجه نرم کردن با موانع است و شامل پشتکار است. به قول گابریل مارسل، فیلسوف و خداشناس مسیحی، امید شامل این یقین است که خدا در شرایط سخت با ماست حتی وقتی که راهی را طول آن شرایط نشان نداده باشد. قرآن کریم بارها می فرماید: به درستی که خدا با صابرین و مؤمنان است. بنابراین، اسنایدر (2002) در پاسخ به این سؤال که امید به راستی چیست؟ آن را یک حالت انگیزشی مثبت می داند که مبتنی بر حس پایوری و راهیابی و ناشی از تعامل فرد با محیط است. به سخن دیگر، امید، ظرفیت تصور توانایی ایجاد مسیرهایی به سمت اهداف مطلوب و تصور داشتن انگیزه برای حرکت در این مسیرهاست (اسنایدر، 2002). او در تعریف دیگری، امید را مجموعه ای ذهنی می داند که مبتنی بر حس متقابل اراده و برنامه ریزی برای رسیدن به هدف است (1996) که دارای دو بعد شناختی به هم مرتبط: 1- قدرت پایورتر 2- قدرت راهیابی است. به عقیده وی تفکر پایورانه افکاری اند که افراد در مورد توانایی خود را برای شروع و حفظ حرکت در مسیر انتخاب شده به سمت هدف دارند (اسنایدر و همکاران، 2006). تفکر عاملیتی یا پایورانه یک مؤلفه انگیزشی است که معرف ارزیابی فرد از تواناییش برای حفظ حرکت در مسیر هدف، و تصور شخص از تواناییش برای شروع حرکت در مسیرهای تعیین شده به سمت هدف است (اسنایدر، 2002). همچنین او تفکر رهیاب را عبارت از تصور توانایی شخص برای شناسایی و ایجاد مسیر به سمت هدف می داند (اسنایدر، 1996) با توجه به نظریات اسنایدر رووئینگتون می توان فرمول امید را چنین بیان کرد:
امید = قدرت اراده + قدرت برنامه ریزی + (قدرت صبر) + تعیین هدف + شناسایی موانع به هدف + هدف
آناتومی و بیولوژی امید
یکی از مشکلات در تعریف مبنای زیستی هیجان، تعریف خود هیجان است. زیرا حتی هیجان هم توسط محققان آن رشته یکسان به کار نمی رود. یک راه این کار، آن است که کسی بتواند اطلاعات مربوط به هیجان را با ارایه تعریف مفیدی از آن در بافت آزمایشات روان شناختی خاصی منتقل کند (دیویسون، به نقل از گروپمن، 2005).
امید یکی از هیجان های اصلی ماست؛ اما وقتی از ما خواسته می شود آن را تعریف کنیم، اغلب قادر به این کار نیستیم. بسیاری از مردم امید را با «خوش باوری» ـ نگرش رایجی که معتقد است «همه چیز درست می شود» ـ اشتباه می گیرند. اما امید فقط به این معنا نیست که «مثبت بیندیش» هر چند که در امید مثبت اندیشی وجود دارد. به عقیده گرویمن (2005) امید احساس وجدی است که وقتی ما با چشم عقل می بینیم که مسیری برای آینده بهتر وجود دارد، در خود تجربه می کنیم. امید موانع عمده و پرتگاه های عمیق در طول مسیر را تصدیق می کند. بنابراین در امید واقعی و با چشمان باز، جایی برای وهم و هذیان نیست. به همین دلیل وی عقیده دارد که امید با چشمان باز به ما جرأت می دهد که با شرایط خویش مواجه شویم و ظرفیت غلبه بر آنها را داشته باشیم. امید هیجانی مرکب از دو جزء است: جزء شناختی و جزء عاطفی. وقتی ما به چیزی امید داریم تا اندازه ای از شناخت خود استفاده می کنیم و اطلاعات و داده های مرتبط با واقعه بعدی مورد نظر را مرتب می کنیم.
برای مثال، اگر فردی از یک بیماری جدی رنج ببرد و به بهبودی امید داشته باشد حتی برای معالجه مجبور است دید متفاوتی از وضعیت از وضعیت خود در ذهنش ایجاد کند. این تصویری اندازه ای با درون سازی اطلاعات درباره بیماری و درمان های بالقوه آن رنگ می گیرد. اما امید با پیش بینی عاطفی یعنی آرامش داشتن، قوت قلب، برانگیزی احساسی که هنگام فرافکنی یک آینده مثبت در ذهن تجربه می شود نیز همراه است. این کار ایجاب می کند که مغز حالت عاطفی یا احساسی متفاوتی با حال حاضر داشته باشد. این دو جزء ـ شناخت و احساس ـ در مغز جدا از هم نیستند بلکه همبافته اند و یکدیگر تعدیل می کنند؛ این نکته مهمی درباره امید و سایر هیجان هاست می توانند در تصمیم گیری به شیوه ای سازنده سهم داشته باشند هیجان همراه اصلی تصمیم گیری منطقی است.
بیم و امید
بادامه ساختاری در عمق مغز آدمی که در دو طرف راست و چپ مغز قرار دارد. بادامه بخش کلیدی مسیری است که واسط ترس است. جوزف لی دوو، استاد دانشگاه نیویورک، تحقیق بنیادی درباره حیوانات جونده انجام داد تا مدارهایی را که در پاسخ به ترس و خطر وارد به بادامه یا از آن خارج می شوند، مشخص کند. آمیگدالا در انسان در حکم نظافتچی خانه برای ادغام محرک هایی که فراخوان ترسند، عمل می کند. آمیگدالایمی را می فرستد که موجب پاسخ های جسمی آشناترس می شود، یعنی افزایش ضربان قلب، انقباض شدید عضلات، تعریق پوست و غیره. علاوه بر این تغییرات ادراک شده در فیزیولوژی (بدن) ما، ترس موجب آزاد شدن آبشار هورمون های اصلی مانند GRH، بخش هیپوتالاموس می شود که روی غده هیپوفیز (رشد) برای آزادسازی هورمون دیگری به نام ACTH اثر می گذارد و این هورمون به سمت غده های کلیوی حرکت می کند تا هورمون کورتیزول (هورمون استرس) را آزاد کند. تمام این ها ظرف چند لحظه از دیدن صحنه یک چاقوی برنده (یا شنیدن صدای هیس هیس یک مار) ممکن است اتفاق بیفتد.
این بدان معنی است که افراد نادری که دچار آسیب مسیرهای مغزی اند، ممکن است «نترس» به نظر برسند. آسیب دیدن آمیگدالا موجب پاک شدن هیجان ترس و از این رو، هیجان های مثبت مخالفی می شود که به دفعات و شدت بیشتری اتفاق می افتند. این بیماران قادر به تشخیص حالت ترس در چهره طرف مقابل نیستند، گرچه قادرند سایر هیجان ها را مانند تعجب که با تشکیلات مشابهی از ماهیچه های صورت ابراز می شود، به راحتی تشخیص دهند. آنها قادر نیستند تصویر حالت ترس را در چهره دیگری بکشند هر چه می توانند تصویر هیجان های دیگر را بکشند. وقتی از آنها خواسته می شود که حالت ترس را چهره خود تقلید کنند، قادر به این کار نیستند. گرچه آنها از نظر عقلی می دانند که ترس چگونه است و چه چیزی آن را ایجاد می کند و در موقعیت های تهدیدآمیز می دانند که باید چه کار کنند اما به نظر نمی رسد که هیچ کدام از این اطلاعات بتواند به آنها کمک کند.
وقتی به بیمارانی که هر دو بادامه آنها تخریب شده است، تصویر فردی قابل اعتماد و فرد مظنونی را نشان می دهند، قادر به تشخیص بین چهره این دو نفر نیستند. اما بیمارانی که فقط یک بادامه آنها درست کار نمی کند، توانایی تشخیص بین چهره ای معتمد و مشکوک را دارند. این آزمایش ها نشان می دهد که چگونه هیجان های نخستین مانند ترس به رفتارهای اجتماعی پیچیده تغییر ماهیت می دهد که مستلزم تصمیم گیری و اداره روابط ما با دیگران در خانه و محل کار است.
یکی از مسایل مهمی که در امید نقش اساسی دارد، تاب آوری یا قدرت صبر است. در سال 1957 مطالعه ای روی یک سوم فارغ التحصیلان دبیرستانی ایالت وسیکانسین در آمریکا شروع شد. حدود 10000 زن و مرد اهل این شهر در این مطالعه پزشکی و روان شناختی بی نظیر شرکت کردند. آنها طی چند دهه از زمان فارغ التحصیلی از دبیرستان تا سال های بعد پیگیری شدند. 97 درصد این گروه در شهر باقی ماندند. اطلاعات اساسی بسیار مفصلی درباره آنها به طور منظم درباره وضعیت سلامتی و وقایع زندگی شان به روز می شد. دکتر دیویدسون نمونه پانصد نفری از این گروه را که میانگین سنی آنها 75 سال بود، برگزیده و پاسخ های آنها را به یک پرسشنامه جامع روان شناختی تجزیه و تحلیل کرد و نیمرخ روان شناختی از هر زن با توجه به سبک عاطفی وی ترسیم کرد. تاب آوری کانون اصلی بود. به منظور ترسیم نقشه ژنتیکی آنها براساس DNA آنها نمونه خونی گرفته شد سپس هر یک از این گروه ها در معرض محرک های عاطفی قرار گرفت. با استفاده از دستگاه مغزنگار الکتریکی (EEG) و اسکن های پیچیده، دکتر دیویدسون الگوهای عملکرد مغز را در پاسخ به اختلالات دردناک در گذشته بررسی کرد. همین طور، وی زنان را در معرض محرک هایی که هم اکنون اندازه می گرفت، قرار می داد که پاسخ های مغزی خاصی را فرامی خواندند. مانند سروصدای تیز و گوش خراش که آنها را ناگهان دچار هول و هراس می کرد. سپس تغییرات موجود در فعالیت مغزی، فعال سازی هم زمان مدارهای عصبی خاصی همراه با آزاد شدن هورمون کورتیزول (هورمون استرس) اندازه گیری شده نتایج نشان داد زنانی که عاطفه منعطف و مقاومی داشتند در طول روز میزان هورمون کورتیزول خط پایه آنها طبیعی بود و در اواخر بعدازظهر و عصر کاهش یافت. وقتی تجربه منفی تجدید خاطره شد، زنان منعطف و مقاوم افزایش زیادی در سطح کورتیزول نشان ندادند؛ این نشان داد که آنها از نظر فیزیولوژیکی پاسخ خود را به استرس شدید معتدل کرده بودند. برخلاف آنها، زنان آسیب پذیر هنگام یادآوری تجربیات روان خراش به طور مشخص نیمرخ کورتیزول متفاوتی داشتند. یعنی سطح کورتیزول در خون آنها به کاهش نشان داد.
وقتی درباره امید واهی می اندیشیم به نظر می رسد که امید واهی خطرات و تهدیدهایی را که امید واقعی تشخیص می دهد، تمیز نمی دهد. امید واهی می تواند تعادل بین انتخاب ها و تصمیم گیری مخدوش را برهم بزند. اما امید واقعی تهدیدهای واقعی موجود را در نظر می گیرد و به دنبال دست یافتن به بهترین مسیر حول آنهاست.
امید واقعی به دنبال آن نیست که روی ادراک و افکار پرده بکشد پس با خوش بینی کورکورانه متفاوت است. امید واقعی، واقعیت را در نظر می گیرد. در زمینه بیماری ها، امید واقعی به بیمار کمک می کند که به اطلاعات کامل و اغلب تهدیدکننده درباره بیماریش و درمان های آن بهاء بیشتری بدهد. امید، ترس را با جریان ژرف اندیشی منطقی به هم می آمیزد و آن را تعدیل می کند. بنابراین، ما می توانیم بدون بیم و هراس فکر کنیم و دست به انتخاب بزنیم. از طرف دیگر، ترس مهار نشده مانند موج جزر و مد بر امید اولیه چیره می شود، راه را بر دریافت عقلی اطلاعات می بندد و سایر احساسات را شسته و دور می ریزد.
بنابراین، امید ترازویی است که ما را باثبات نگه می دارد و نشان می دهد که در کجای این مسیر خطرات و پرتگاه هایی هستند که می توانند ما را پرت کنند. امید ترس را تعدیل می کند طوری که می توانیم خطرات را تشخیص دهیم و پس از کنار آنها بگذریم.
حل مورد (کیس) های پیچیده و تشخیص بهترین معالجه در واقع یک کارآزمایی هوشی لذت بخش است، اما زمینه و ماجراهای زندگی بیماران به پزشکان فرصت می دهد که راز دیگری را بررسی می کنند، یعنی امید و ناامیدی را چگونه وارد معادله درمان کنیم؟ ادبیات مردمی زیادی وجود دارد که استدلال می کند که هیجان های مثبت بر سلامت و بیماری بدن تأثیر می گذارد.
آوریل و دیگران (1990؛ به نقل از دونالد، 1997) می گویند که هیچ صاحب نظری وجود ندارد که از مدل زیستی امید حمایت کند. زیرا امید با هر گونه پاسخ های فیزیولوژیابی خاص یا اعمال شبه بازتابی ارتباطی ندارد. اما سؤالی که ذهن را به خود مشغول می کند این است که آیا هیچ مکانیسمی وجود ندارد که به واسطه آن «احساس امید» بتواند در بهبودی بالینی سهیم باشد؟ و اگر چنین مبنای زیستی برای امید وجود دارد، دسترسی به آن چقدر دور است؟ یا آیا امید احساسی است که با تغییرات فیزیولوژیکی خاصی همراه است؛ اما هیچ دلیلی را نمی توان برای آن فرض کرد؟
گرویمن (2005) یکی از کسانی بود که در پی یافتن پاسخی بود او در مواقع به وجود چنین اساس و پایداری خوش بین نبود. با این حال در کتب مختلف از بهبودی های غیر منتظره بیماری های مرگبار مانند سرطان گزارشاتی وجود داشت. او می نویسد که طی سی سال کار پزشکی، بیماران بسیار زیادی را دیده ام که سعی می کردند متاستاز را از طریق این روستها کاهش دهند. در چنین مواردی، به عقیده او مدافعان ارتباط جسم و ذهن تبیینی داشتند که فلاکت بیماران را بدتر می کرد. دلیل اینکه تجسم و مراقبت دارویی در ریشه کنی سرطان پستان، لمفوما، یا تومور مغزی شکست می خورد این بود که فرد مبتلا آن را به قدر کافی خوب انجام نمی داد؛ او افکار افسرده وار و خشمگینانه را حفظ می کرد که موجب فعال شدن تعارض می شد. این هیجان های منفی اثرات سلامت بخش تفکر مثبت را مسدود می کند. در اصل، به ارتباط ذهن ـ جسم به روشی که قربانی را به خاطر بیماری و نهایتاً به دلیل مرگش سرزنش می کند، متوسل می شدند.
ارتباط متقابل ذهن و جسم
با نگاهی گذرا به طرز تأثیر گذاشتن مغز روی بدن، ما می توانیم دید خود را درباره نحوه اثرگذاری مغز بر بدن توسعه دهیم. ویلیام جیمز فیلسوف و روان شناس معروف قرن نوزده ـ فرض می کرد که اطلاعات عصبی (نرونی) درباره شرایط جسمی بافت های ما اولین تعدیل کننده هیجان های مثبت و منفی ماست. گرچه این بحث از ظرفیت مغز برای ایجاد هیجان های مستقل از اطلاعات درونی غافل است، اما جنبه مهمی از شیوه احتمالی حفظ امید یا از دست رفتن امید را نشان می دهد، هنگامی که اندام های ما بیمار می شوند، بافت های ما تحلیل می روند، سیستم بدن ضعیف می شود، اعصاب ناشی از اندام های بدن بیمار علایم را منتقل می کنند، حالات بهبودی در بافت های مابه ایجاد احساس امید کمک می کنند. در عین حال، معالجات بالینی قادرند عمیق ترین تأثیر را روی روان شناسی ما داشته باشند. با هر افزایشی در بهبودی، بدن علایم بیشتری می فرستد که خبر بازگشت سلامتی را به مغز می دهند.
بنابراین، وقتی محققان کشف می کنند که چگونه افکار و هیجان ها در بافت های و اندام های ما تأثیر می گذارند، ادامه تحقیقات درباره پیوند ذهن و جسم مهم است. یعنی چگونه اطلاعات حاصل از اندام های محیطی به دستگاه اعصاب مرکزی منتقل می شوند و شیمی مغز را تعدیل می کنند تا شناخت و احساسات را شکل دهند وقتی ما از ناتوانی جسمی احساس درد می کنیم، این یک دور باطل ایجاد می کند بدین ترتیب که درد حس درماندگی را در ما تشدید می کند، هر چه کمتر احساس امیدواری کنیم، اندورفین و انکفالین کمتر و کلوسیستوکنین (CCK) بیشتر تولید می شود. هر چه به خاطر این انتقال دهنده های عصبی درد بیشتری را احساس کنیم، کمتر می توانیم احساس امید کنیم.
برای شکستن این دور باطل، کلید وجود دارد. این دور باطل را می توان با اولین جرقه شکست، یعنی واکنش زنجیره ای را از کار انداخت. امید درد را ملایم می کند، وقتی درد کمتری حس می کنیم، احساس امید گسترش می یابد که موجب کاهش درد بیشتر می شود. وقتی درد کاهش می یابد مانع بزرگی برای ادامه درمان سخت اما ضروری برطرف می شود.
به عقیده گروپمن (2005) ذهن محصول مغز است و مغز و جسم اساساً از طریق شبکه ای از اعصاب و هورمون ها و سایر مولکول های فعالی که واسط بسیاری از عملکردهای فیزیولوژیکی اند، به هم وصلند. بنابراین پیوند ذهن و جسم بدین معناست که فیزیولوژی بدن با کارکرد های ذهن مرتبط است. برای نمونه، اثرات زیانبار را اضطراب و یأس را می توان در شخصیت تیپ A که بی محابا رانندگی می کند و هیچگاه رنگ و آرامش به خود نمی بیند، مشاهده کرد. به همین دلیل مستعد حملات قلبی و زخم و التصاب معده است. افسردگی بالینی از جمله علل قاعدگی نامنظم و ناباوری قلمداد می شود. در فراسوی این مثالها، ذهن جدا دیده شده و به عنوان تأثیر بر نتایج بالینی به طور جدی تلقی نمی شود. بنابراین، همان طور که مبنای زیستی ترس، خشم اضطراب و هر هیجان دیگری وجود دارد، مبنای زیستی برای امید نیز قابل تصور است. سؤال اساسی این نیست که آیا چنین مبنای زیستی وجود دارد، بلکه این است که این مبنا شامل چه چیزی است؟ دکتر بروس کوهن استاد دانشکده پزشکی دانشگاه هاروارد و مدیر بیمارستان مک لین ـ یکی از مؤسسات پیشگام طرفدار مراقبت و تحقیقات روان پزشکی در آمریکا عقیده دارد که عملکرد ذهن در سلامت و بیماری اساساً با عملکرد بدن تفاوتی ندارد.
گرویمن (2005) معتقد است که ذهن از تجلیات مغز است و محصول ذهن ـ یعنی افکار، احساسات و هیجان ها ـ ترکیبی احتمالی از مواد شیمیایی و مدارهای الکتریکی اند که در طول غلاف عصبی (میلین ها) رشد کرده و هنوز هم در حال تغییرند. بنابراین، هشیاری ـ خاطره ما از گذشته، آگاهی ما از حال و پیش بینی ما از آینده ـ هم همین طور است. بدن متشکل از مغز و ذهن است و ساختار ارتباط جسم و ذهن فقط نوعی تفکیک ساختگی آنها از یکدیگر از سوی ماست. با این که مغز و ذهن فناشدنی اند اما «روح» محصول مواد شیمیایی مغزی یا مدارهای عصبی نیست.
باور و دستگاه اعصاب خودکار
آزمایش ها درباره دارونمان ها، درد، و ناتوانی:
به عقیده گروپمن (2005) کشف بیولوژی امید با دانسته های مربوط به تأثیر دارونما شروع شد برای درک آزمایش های مربوط به دارونماها و درد، باید درباره پیدایش (منشاء) درد مطالبی بدانیم. برای نمونه، در نظر بگیرید که چاقوی تیزی انگشتی را می برد، اعصاب خاصی در این بافت ها علایم درد را به بخشی از طناب نخاعی به نام شاخه خلفی می فرستد. سیگنال درد شاخه خلفی ـ ناحیه گیرنده ـ و طناب نخاعی را در چند نقطه تحریک می کند مانند دونده مسابقه دو امداد که چوبدستی را به نفر بعدی می دهد خط پایان در مغز است که در آنجا درد را ادراک می کنیم. بین طناب نخاعی و مغز، سلول هایی هستند که می توانند علایم درد را روشن یا خاموش کنند، این سلول ها به «سلول های روشن و خاموش» معروفند. سلول های روشن درد را افزایش می دهند و به بازتاب های عقب نشینی حساسند: خروجی سلول های روشن موجب می شوند که ما دستمان را از روی جسم داغ عقب بکشیم یا از روی لبه تیز چاقو سریعاً برداریم حتی قبل از اینکه درد را آگاهانه حس کنیم سلول های خاموش مانند مدارشکن عمل می کنند. آنها جریان علایم درد را تفسیر می کنند. اگر سلول های خاموش غالب شوند ما به استقبال درد می رویم.
باور و انتظار دو مؤلفه اصلی امیدند که پایه و اساس تأثیرات بیولوژیک دارو نماهایند. این دو با آزادسازی اندورفین و انکفالینمای مغز قادرند مانع درد شوند و در نتیجه مقلد اثرات مورفین اند. لغت دارونما (مثل آب مقطر، سرم قندی یا نمکی) واژه ای لاتین و معادل «من باید خوشحال باشم» است. امید مانند دارونما گرچه نافعال است اما دارای اثرات بیولوژیکی چشمگیری است. دارونما نشان می دهد که بین جسم و ذهن رابطه وجود دارد. به ویژه در مورد اینکه چگونه باور و انتظار روی درد و ناتوانی جسمی تأثیر می گذارد. باور، انتظار و تمایل مدارهای مغزی را فعال می کنند، و موجب آزاد شدن اندورفین و انکفالین و احتمالاً مانع کلوسیستوکنین می شوند. مواد شیمیایی دیگری هم در سیستم اعصاب خودمختار وجود دارد که می توانند مدارهای درد را تنظیم کنند. یکی از این مواد کلوسیستوکنین و دیگری ماده p است، cck به سهم خود با مسدود کردن اندورفین ها عمل می کند و در نتیجه درد را افزایش می دهد. برخی از محققان مدعی بودند که انتظار و باور نیز در آزاد شدن cck دخیل اند و در نتیجه اثرات ضد درد اندورفین و انکفالین را افزایش می دهند (گروپمن، 2005).
مکانیزم ارتباط جسم و ذهن را می توان این طور تشریح کرد که وقتی اندام های بدن بیمار می شوند بافت ها پلامیده شده و اندام های بدن ضعیف می شوند، بنابراین اعصاب متصل به این اندام های بیمار شده، علایمی مثل درد می فرستند که بالقوه احساسات ترس، دلهره و ناامیدی را در ما تشدید می کند. حرکات بهبودی در بافت ها به ایجاد احساس امید کمک می کنند و در این لحظه درمان های دارویی می توانند عمیق ترین تأثیر را روی روان ما بگذارند با هر قدم که به سمت بالا برمی دارد نقطه پایان را آسان تر می بیند و امید او بیشتر می شود.
از طرفی، وقتی به دلیل ضعف جسمی احساس درد می کنیم این درد، حس درماندگی و ناامیدی ما را تشدید و هر چه کمتر احساس امیدواری می کنیم اندورفین و انکفالین و کلوسیستوکنین بیشتری در بدن آزاد می شود. هر چه به علت این مواد نوروشیمیایی درد بیشتری احساس می کنیم کمتر می توانیم در آستانه احساس امید قرار بگیریم. کلید اصلی، شکستن این دور باطل است. این دور باطل را می توان با اولین جهش امید شکست. امید واکنش های زنجیره ای را به دنبال دارد. امید درد را تعدیل می کند و وقتی که ما درد کمتری (خواه جسمی یا روانی) حس کردیم احساس امید بیشتر می شود که به سهم خود باعث کاهش درد بیشتری شود. وقتی درد کنار می رود مانع اصلی برای حفظ درمان ناخوشایند اما ضروری برطرف می شود.
رابطه بین باور و دستگاه مرکزی (GNS)
دستگاه اعصاب خودمختار جزئی از مغز و طناب نخاعی است که فعالیت خودمختار فیزیولوژیابی تنفس، گردش خون، و هاضمه را تنظیم می کند. ما این سیستم ها را آگاهانه تنظیم نمی کنیم. آزمایش های با استفاده از دارونما حاکی است که باور و انتظار می توانند اثرات بالقوه ای روی دستگاه اعصاب خودکار (GNS) بگذارند و با آزمایش هایی که روی درد انجام گرفته است باور و انتظار در پاسخ به نشانه های محیطی موجب تغییراتی در مسیرهای مغز می شوند که برونداد (GNS) را تعدیل می کند. این اعصاب خودمختار مواد شیمیایی خانواده آدرنالین می کنند و جایگزین آلبوترول می شوند. آلبوترول ماهیچه های صاف را آرام می کند و منافذ برونشیتی را باز می کند برخی مطالعات حاکی از این است که بیمارانی که امیدوارند عملاً به دلیل ایمان مذهبی و اعتمادشان به متخصص، سلامتی خود را سریع تر باز یافته اند و با سرعت بیشتری بهبود یافته اند بنابراین، بین امیدواری و بهبودی همبستگی وجود دارد به آنکه گفته شود که امید علت بهبودی است. ضربان قلب، فشار خون، تنفس، و هضم غذا که در جرگه کارکردهای خودکارند، عواملی اند که در بیماری و پاسخ بیمار به درمان وجود دارند و ممکن است در زمینه ای خاص مانند بهبودی از حمله قلبی، حالت هیجانی بیمار سهم عمده ای داشته باشند. همان طور که بروس کوهن (2003) اشاره می کند، می توان ارتباط های معقولی را بین ذهن و جسم در نظر گرفت. چنین فرض می شود که مدارهای پاداش که کوهن برای اعتیاد به مواد بررسی کرده است، در اثر دارونما نقش دارند. برای نمونه، استوسل (2001) تصور می کند که بیماران دارای سطوح انگیزشی بالا و رفتار هدف جویانه انتظار خود را از منفعت به صورت شکلی از پاداش پردازش می کند. مدارهای پاداشی که در قطعات پیشانی مغز پیدا شده اند، سرشار از دوپایین هستند. احتمال دارد اما هنوز ثابت نشده است که این مدارهای پاداش مسئول آزاد شدن مواد شیمیایی در قطعات پیشانی باشند و در قسمت های عمیق تر مغز، گره های پایه ای که در بیماران دچار پارکینسون، موجود است. همین طور، مطالعات جدیدتر حاکی از آن است که مدارهای عصبی که دوپامین آزاد می کنند ممکن است با مسیرهایی مرتبط باشند که اندورمین ها و انکفالین ها را به نواحی دستگاه اعصاب مرکزی که مسئول ارسال علایم دردند، می فرستند با این حال، این مطلب که چگونه محیط های قبلی و فعلی ممکن است مدارهای را شکل دهند که هیجان های پیچیده (مثل باور و انتظار) را به مسیرهایی متصل می کنند که آزادکننده دوپایمن، اندورفین و انکفالین ها، یا واسطه های خودکارند هنوز ناشناخته است. اما این بیولوژی پویا تأکید می کند که ما اسیر نقشه ژنتیکی خود نیستیم و احتمالاً ژن هایی در احساس های بسیار پیچیده ای که به عنوان امید می شناسیم، سهیم اند اما مدارهای موجود در مغز که از این احساس ریشه می گیرد، ایستا و راکد نیست. بلکه وقایع موجود در زندگیمان آنها را تعدیل می کنند و هر حرفی که متخصصان، دوستان و اعضای خانواده می زنند روی این گره های سیناپسی تأثیر می گذارند. بنابراین نباید پیچیدگی عوامل دخیل در این فرایند بیولوژیکی را دست کم گرفت. با این حال به عقیده دکتر دیویدسون (2003) هیچ مرکز انحصاری یا هیچ انتقال دهنده عصبی امید در مغز وجود ندارد. هیچ ناحیه یا مولکول خاصی که در نوع خود واسط هیجان باشد نیز کشف نشده است. او و همکارانش با استفاده از اسکن های پیچیده مغزی برای نقشه برداری یا ترسیم مدارها و گره هایی که علایم عصبی را یکپارچه و پردازش می کنند، متوجه منطقه ای در قشر مخ نزدیک پرده های مغز شدند که به نام ناحیه قدامی معروف است. آنها معتقدند که این ناحیه در فرایند پیچیده حل تعارض، بها دادن به انتخاب های مناقشه انگیز و تصمیم گیری نهایی برای پیگیری مسیر خاصی نقش دارد. این کشف کلید درک انسان از نحوه تأثیر گذاشتن امید بر سیستم شناختی است. حافظه عامل دیگری در ایجاد و حفظ امید است. امید اطلاعات و احساسات برخاسته از شرایط فعلی را یکپارچه می کند و نیز براساس تجارب قبلی شکل می گیرد و به دنبال مدل ها و مسیرهایی است که بدان طریق افراد بر موقعیت های دشوار چیده شده اند.
از آنجا که امید ترکیبی از دو جزء شناختی و عاطفی است. این دو مؤلفه در مغز جدا از هم نیستند بلکه همبافته اند و یکدیگر را تعدیل می کنند. به همین دلیل است که اطلاع از امید و سایر هیجان ها بسیار مورد توجه است. به عقیده داماسیو (1994) استاد عصب شناسی دانشگاه آیوا، هیجان ها می توانند در تصمیم گیری به شیوه ای سازنده نقش داشته باشند. به نظر او هیجان نقش اساسی در تصمیم گیری منطقی دارد. بر این اساس، یکی از سؤالات بحث انگیز این است که چگونه می توان هیجان های منفی را خاموش کرد. به عقیده دیویدسون، روان شناس تجربی، مدارهای در قشر پیشانی وجود دارند که با هیجان های مثبت در ارتباطند و راه نواحی بادامه اند. به همین دلیل است که برخی از افراد بیشتر قادرند با بسیج کردن جرأت، از ترس خود بکاهند یا با تأکید بر عشق بر ناامیدی چیره شوند. این توانایی احتمال دارد که بازتاب ژن ها و تجارب زندگی ما باشد که پیوسته مدار ارثی مغز را شکل می دهد. به سخن دیگر، این «ین ویانگ» هیجان است. یعنی نفوذ هیجان مثبت به درون هیجانی منفی به درون هیجان مثبت این ارتباط متقابل زمانی روی می دهد که ما هدفی را تعیین می کنیم و مسیری را برای رسیدن به آن تعقیب می کنیم. به نظر می رسد که چنین رفتاری مدارهای پاداش را که سرشار از دوپامین موجود در کورتکس پره فرونتال اند، درگیر کرده، به سمت نواحی پایین تر و عمیق تر مغز که شامل بادامه و هیپوکامپ اند، حرکت می کند، این هدف یابی و مدارهای پاداش احساس امید را در افراد زنده می کند. بنابراین، زنده کردن امید شامل تعیین هدفی مثبت و پیش بینی پاداش دست یافتن به آن رؤیای برآورده شده است (گروپمن، 2005؛ ص 201).
ظهور و افول امید در زندگی
تفکر امیدوارانه با این فرض ساده ساخته می شود که نوع بشر، حتی در مراحل نوزادیش، توان بالقوه بسیار زیادی برای فکر کردن درباره آنچه که می خواهد، دارد «تمایل داشتن» به طور خلاصه همان «امید داشتن» است. یعنی قدم های مؤثری که اکثر انسان ها در طی دوران کودکی محتمل می شوند تا به طرز امیدبخشی بیندیشند. «امیدواری» پل زدن زهنی به سوی اهدافی است که اکنون در رؤیا داشته و در آینده بدان خواهیم رساند (اسنایدر، 2002).
افراد بزرگسال در تفکر امیدآفرین در فرزندان خود سهیم اند. نسل امروز با یاد گرفتن درباره امید قادر است با مشکلات فردا مبارزه کند. امیداندیشی پل زدن فکری به سوی اهداف تجسم شده اکنون و دستیابی به آن در آینده است. این گفته که رنگ رخساره حکایت کند از حال درون به این معناست که پختگی رشدی یک فرد موازی با پختگی رشدی گونه های کلی تر است. به عبارتی این قصه در مورد یک نفر درباره افراد دیگر هم صدق می کند. به طور خلاصه، امید نوعی تفکر هدفمند است، که شخصیت اصلی در آن خود را به عنوان موجودی که قادر است مسیرهای جدیدی به سمت اهداف مطلوب همراه با انگیزه ایجاد، و کاربرد این مسیرها را حفظ کند بنابراین، امید درباره تفکرات رهیاب و پایور برای اهداف است (اسنایدر، 1996). در سطور زیر مراحل شکل گیری امید در نوزاد بررسی می شود.
ظهور تفکر امیدبخش
دوره اول کودکی: تولد تا نوپایی (3 سالگی)
برای توضیح و تصریح بیشتر تفکر رهیاب و تفکر پایورانه هدفمند و رابطه آنها با محور مشترک اهداف، کشف این مطلب که هر مؤلفه چگونه از نظر تحولی در دوران اولیه کودکی رشد می کند، مفید است.
تفکرات رهیاب
از نظر نوزاد، «تولد» مفهوم اطلاعات جدید را برای او به همراه دارد که ناشی از سرازیر شدن این اطلاعات از طریق اندام های حسی است. هر حس خاص باید برای داشتن معنای خاصی رمزگردانی شود. برای مثال، چهره مادر در میان تمام چهره هایی که در مقابل چشمان وی قرار می گیرد. این حس با ظرافت پیچیده توسط ادراک که ذاتاً رویدادی روان شناختی است، غصب می شود زیرا نوزاد این اطلاعات وارد را تشخیص داد، سازماندهی می کند. افزون بر آن، نوزاد انسان فوراً مجذوب محورهای ارتباطی بین انبوهی از چیزهایی می شود که سکانس هایی را به دنبال دارند. در این فرآیند، ذهن کودک نورسیده بلافاصله متوجه زمان وقایع مجاور مهم در زندگیش می شود به نظر می رسد که این افکار انتظاری (پیش آیندی) از لحظه تولد وارد عمل می شوند و در تمام سال اول زندگی و بعد از آن ادامه می یابند (کوپر، 1994).
ادراک و محورهای ارتباطی با توانایی نوزاد به هم گره می خورند تا به ابژه های دلخواه (اشخاص یا اشیاء محبوب) اشاره کنند. فرض می شود که این رفتارهای مورد اشاره در سه ماه اول زندگی روی می دهند و به طور مشخص تا اواخر 12 ماهگی فعال می شوند (شولمان 1991)، نوزاد «با اشاره کردن» در حال شناسایی هدف است. همین طور، باید توجه داشت که اشاره کردن حاکی از آن است که کودک در حال انتخاب یک هدف از میان چند هدف است. خلاصه کلام درباره تفکر رهیاب این است که نوزاد فوراً ادراکی (تصوری) را درباره «آینده که خارج از ذهن اوست» شکل می دهد و یاد می گیرد که وقایع خاصی موقتاً هم زمان روی می دهند. به علاوه، نوزاد شروع به تمرکز روی اهداف خاصی می کند و با ادراک/ تصور مسیرهای ارتباطی با اهداف، جریان های اساسی لازم را برای تفکر رهیاب کسب می کند. نوزاد با درک این زشته های ارتباطی با اهداف، جریان های اصلی لازم را برای تفکر رهیاب کسب کرده است.
تفکر پایورانه
درواکاری قبلی از تفکر رهیاب هدفمند، نوزاد فاقد هر گونه آگاهی شخصی درباره اشتیاق به اعمال هدفمند است. وقتی نوزاد قادر می شود بینش خودانگیزی کسب کند، تفکر پایورانه وارد عمل می شود. به هر حال، ظهور افکار خودانگیز مسبوق بر مرحله رشدی است که متضمن اطلاع از خویشتن است (استرن، 1985). تصورات مبهم درباره خویشتن در چند ماه اول بروز می کند، بینش و بصیرت به خود در اکثر نوپاها از 12 تا 21 ماهگی به خوبی محرز می شود (کایلان، 1978). اگر نقطه ای رنگی روی بینی کودک یک ساله ای کشیده می شود وقتی او در مقابل آیینه قرار می گیرد آن را لمس می کند اما کودکان خردسال تر چنین کاری نمی کنند. همین طور، از حدوداً 18 تا 21 ماهگی، تولد روان شناختی روی می دهد که در آن کودک شروع به استفاده از ضمیر «من» می کند (همان منبع).
وقتی بازشناسی خود شکوفه می زند کودکان هم رفته رفته می فهمند که می توانند سبب اتفاق چیزی شوند. حرف زدن کودکان نوپا «آموزنده» است. چون آنها اغلب به ظرفیت و خواست و اراده شان اشاره می کنند. حرف های آنها نشان می دهد که می فهمند آنها عامل اتفاقات بعدی اند. برای نمونه، «من می توانم»، «نه، من خودم آن کار را انجام می دهم» (یک دختر 32 ماهه)؛ «من می توانم آن کار را بکنم» (یک دختر 31 ماهه)؛ «من هم»، «من می خواهم»، «خودم انجامش می دهم» (یک پسر 35 ماهه). این جملات تلویحاً نشان دهنده اهداف کوتاه مدت کودک نوپایی است که برای رسیدن به آن اهداف از خود اعمالی را بروز می دهد. افکار خودمحورانه به ویژه وقتی با این بینش همراه می شوند که خودش در حال حرکت به سوی هدف مورد نظرش است، پایه و اساس تفکر خودانتسابی را تشکیل می دهند. نقش موانع در این دوره بسیار مهم است. والدین می توانند فوراً ببینند که وقتی فرزندانشان با موانعی برخورد می کنند چقدر ناراحت می شوند. این موضوع عام در روان شناسی سابقه طولانی دارد. برای درک این پدیده با استفاده از نظریه به امید می توان گفت موانع فیزیکی بر سر راه تعقیب هدف هیجان های منفی ایجاد خواهند کرد به ویژه اگر کودک درک کند که برای رسیدن به اهدافش باید بر موانع غلبه کند (اسنایدر، 1996).
از آنجا که زندگی همواره موانعی روبه رو شویم این معضل مکرراً در مورد نوجوانان ما در برخورد با موانع پیش می آید. بنابراین، خوب نیست بلافاصله وساطت کنیم و به کودک نوپا نشان دهیم که چگونه مانی را دور بزند. ضرورتاً تحمل ناکامی وجود دارد، و کودک حتی وقتی که در کاری با مانع مواجه می شود با دست و پنجه نرم کردن با موانع با فهم و شعور خویش، این ناکامی را تحمل می کند. با این حال، وقتی کودک نوپا محکم قدم برمی دارد و مانعی او را متوقف می کند آن گاه ما از طریق نقش الگو مانند یک مربی می توانیم و باید به کودکان کمک کنیم که یاد بگیرند تفکر رهیاب وارادی را برای رسیدن به اهداف خود به کار بگیرند. در چنین مواردی، ایفای نقش کارآگاه بسیار مفید است و کودک کمک می شود که چگونه موانع را دور بزند (اسنایدر و همکاران، 2006). به عقیده وی تفکر بسیار امیدبخش از غلبه بر موانع را دور بزند یعنی موانع فیزیکی و فکری برمی خیزد. از این روی، موانع چیزی نیستند که باید از سر راه بازی کودک برداشته شوند برعکس، موانع درس های مهمی می دهند که کودک نوپا ذهنش به مسیرهای دیگری حول مانع که علامت ایست است، می اندیشد. تفکر رهیاب در طی شرایط بدون مانع و طبیعی، انطباقی است اما حتی ارزش بیشتری پیدا خواهد کرد وقتی «به کار حول آن» نیاز است.
سایر محققان این سروکار داشتن با موانع را یک جریان شبه ایمن سازی نامیده اند و آن را تاب آوری نامیده اند؛ با این حال، تاب آوری ظاهراً با مزایای متعددی همراه است. بسیاری از کتاب های کودکان نقشه های مخفی ارایه می کنند که در آن شخصیت اصلی داستان با مشکلاتی مواجه می شود و برای این مشکلات راه حل هایی پیدا می کند. اهمیت این نقشه های دقیقاً در تاکتیکی که قهرمان داستان اتخاذ می کند، نیست بلکه تقریباً در حفظ تلاش هاست. بنابراین، در این مفهوم، موانع به اذهان جوان می آموزد که به توانایی های خویش برای یافتن مسیرهایی که مؤثر خواهند بود، ایمان داشته باشد اما این موانع نشان می دهد که تلاش های مداومی در این جریان نیز وجود دارد (برای نمونه، تفکر پایورانه). تفکر هدف مدار تقریباً برو برگرد در بافت (در ارتباط با) سایر کسانی که امید را می آموزند، یاد می گیرد در واقع، امید شاید یکی از اساسی ترین هدیه های بین فردی است بنابراین، تعجبی ندارد که بزرگسالانی که دارای امید بالایی اند پیوند نزدیکی با مراقبت کننده خود داشته باشند، مراقبی که زمان باارزشی با آنها صرف کرده است. به طور کلی، این افراد بزرگسال بسیار امیدوار به نوبه خود با دید بسیار مثبتی درباره رابطه بزرگ می شوند، در واقع آنها به دنبال مصاحبت و همدمی با دیگرانند. آنها دلبستگی قوی با دیگران ایجاد می کنند و اهداف آنها. وقتی بچه ها با موانع برخورد می کنند ممکن است دیگران را برای کمک به خود در رابطه با مشکل در جریان بگذارند، کودکان بسیار امیدوار موجودات اجتماعی اند و به نظر می رسد که توانایی آنها برای برقراری ارتباط ناشی از دلبستگی های قدرتمند آنها با مراقبت کنند. اولیه شان است همان طور که در شکل 5-3 نشان داده شده است، دلبستگی احتمالاً آخرین درس از مرحله نوزادی تا نوپایی برای کسب تفکر امیدبخش است.
دوره دوم کودکی
سال های پیش دبستانی: 6-3 سالگی: انفجار کلمات
در سال های پیش دبستانی کودک با انفجار کلمات روبه رو است. حجم مغز از 3 تا 6 سالگی به اندازه نصف حجم مغز در بزرگسالی و وزن آن به 90% وزن مغز در بزرگسال می رسد. این افزایش حجم و وزن با رشد شگفت انگیز زبان همراه است؛ یعنی متوسط خزانه واژگان در حدود 50 تا تقریباً 10000 کلمه می رسد. حالت بیان تک کلمه ای کودک دو ساله نیز تا رشته ای از جملات چند کلمه ای یک کودک پیش دبستانی می یابد. این مهارت های زبانی ظرفیت کودک را برای انتقال افکار هدفمند به همسالان و بزرگسالان اطرافش تسهیل می کند. از آنجا که کلمات نظام مشترک برای شناسایی چیزهای دنیای پیرامون است و اهداف و افکار و رهیاب و پایورانه همراه با آنها نیز توسط زبان برحسب زده می شوند، بنابراین با فقدان نظام مشترک شناسایی این علائم در دنیای مان، قدرت امیدواری نیز از بین خواهد رفت.
همین طور باید دقت کرد که تفکر امیدوارانه بازتاب تعامل با اشخاص و اشیاء پیرامون ماست به طور خلاصه، زبان سیستمی را برای شناسایی اهداف و نیز افکار رهیاب و پایورانه که ما را به آن اهداف وصل می کنند، فراهم می سازد. به همین دلیل جوانه های امید توسط زبان می رویند.
سناریوسازی
سناریو سلسله وقایعی است که برای شرایط خاصی به کار می رود، و مراقبان کودک نوعاً کسانی اند که چنین مطالب سناریو شده ای را آموزش می دهند. در یک سناریو، مراقبت کند. معمولاً به کودک زمینه و دلایلی به نفع سناریویی که قرار است تعلیم داده شود، ارایه می کند. برای مثال، یک نمونه سناریو آماده شدن برای خوابیدن منظم در شبهاست. برای رفتن کودک به رختخواب، مهم است که کودک عادات مربوط به بهداشت شخصی و نیز استراحت کردن را یاد بگیرد (گرچه بچه ها اغلب پی به این ها می برند) تا بتواند بخوابد. این سناریو معمولاً با حمام شروع می شود و کودک ممکن است حمام کند. پس از آن، مسواک زدن دندان ها، به توالت رفتن و آماده شدن برای خواب (اغلب پوشیدن لباس راحت برای دخترها و پسرها) است. سپس، نوبت قصه گفتن توسط یکی از والدین مثل خواندن داستان و سرانجام خاموش کردن چراغ ها و روشن کردن چراغ خواب با حداقل چانه زنی از سوی بچه هاست. بچه ها با وجود اعترافشان، نظم و ترتیب و قابل پیش بینی بودن این سناریو را دوست دارند.
در این دوره، سناریوسازی از طریق قصه گویی که در آن قهرمان قصه برای رسیدن به اهداف از نظم و پیش بینی چنین سناریویی را دوست دارند. به ویژه قهرمان داستان برای کودکان نمونه ای از تفکر امیدوارانه است. زیرا این قصه ها قهرمانان آن چنانی ما را با موانع و مشکلات مواجه می کنند که باید بر آنها غلبه کنند و همین جاست که بچه ها می توانند اعمال و کارهای سناریوسازی شده ای را بیاموزند که به آنها کمک کند از مخمصه خلاص شوند و در آینده به صورت ذخایر باارزشی استفاده شوند. بچه های پیش دبستانی می توانند واکنش های دیگران را درک کنند و مجذوب آن می شوند که این قواعد چگونه و چه وقت در مورد آنها اعمال می شود آنها قادرند با ظرافت تمام اعمال خود را مطابق با آن قواعد تنظیم کنند. این درس ها برای ایجاد امید بسیار حیاتی است. به نظر می رسد که کودکان به طرز الهام بخشی درک می کنند که باید نظر دیگران را هنگام پیگیری اهداف خود را در نظر بگیرند. احتمالاً درس عمده ای که کودکان در مورد امید در این دوره می آموزند، این آگاهی برجسته و شاخص است که تعقیب اهداف خاص آنها درست در همان محیطی روی می دهد که دیگران همخ قصد دارند به اهدافشان برسند.
کسب نظر دیگران
درست همان طور که توانایی های بالقوه زبانی و سناریوی آنها بزرگ تر می شوند، بچه ها افراد بزرگسال بسیار متفاوتی را می بینند و سایر بچه هایی را که نقش های مهمی درد استانهای مختلف بازی می کنند. بخضی اط تشخیص واقعی اقداماتی که در داستان در حال وقوع اند بدان معناست که ذهن کودک نیز نیاز دارد درد بدن این چیزه از دید دیگران هشیارتر باشد. این وضعیت نشانه ی تغییر بسیار واقعی از خودشیفتگی اساساً خودمحورانه کودکان نوپا به سمت کودکان پیش دبستانی است که واقعاً می توانند چیزها را آن گونه که بزرگ تر تصور می کنند، ببینند. حتی کودکان پیش دبستانی می توانند واکنش هایی را دیگران ممکن است داشته باشند، درک کنند. این دروس برای امید به طرز بسیار ظریفی اساسی است. به نظر می رسد کودکان به طور شهودی درک می کنند همان طور که اهداف خود را دنبال می کنند باید نظر دیگران را هم به حساب آورند.
سال های میانه کودکی (سنین 7-13) سالگی
ویژگی بارز دوره آن است که «کودک می تواند دلیل تغییر را بخواهد» کودک پیش دبستانی سعی دارد به مهارت هایی مجهز شود که او را قادر می سازند که «بخواند». در مدت کوتاهی و در یک چشم به هم زدن، کلمات معانی مرموزشان را به کودک نشان می دهند و از آن زمان به بعد او به عرضه کلمات و معانی آن ها ادامه می دهد. این موفقیت چشمگیری «من می توانم بخوانم»، نه برای مدت طولانی بلکه برخی مواقع، منبع شادمانی کودک است. بدین ترتیب، از 7 تا 12 سالگی توجه کودک به سمت استفاده از خواندن به عنوان ابزاری برای افزایش پایه دانش و معلومات خود جلب می شود. از منظر نظریه امید، بچه ها در سال های میانی باید با داستان هایی درباره فعالیت های پیگیری اهداف مواجه شوند. مثل سرگذشت کسانی که اهداف دشواری را در نظر گرفته اند و برای رسیدن به این اهداف با موانعی مواجه شده اند (همان منبع).
از این روی، بچه ها در این دامنه سنی به ویژه به افراد و داستان هایی علاقمندند که زیربنای این واقعیت را تشکیل می دهند. داستان هایی درباره مشاهیر گذشته به سهم خود جذابند. زیرا کودکان واقعاً عملش کسب الگوی خوبی از امید دارند. در این دوره کودک می تواند براساس حجم و سرعت ظرفیت فکری و سرعت در پردازش و یادسپاری اطلاعات، اهداف همراه با راه های رسیدن به این اهداف را به روشنی تجسم کند. در ذهن بچه های دختر و پسر در سال های میانی کودکی مزایایی که با امید مرتبط است، وجود دارد. در این سن، توافق های اجتماعی اهمیتی دو چندان پیدا می کند و اهداف شخص باید با حمایت پیدا و پنهان تمام همسالان مهم وی دنبال شوند.
سال های نوجوانی (سنین 13-18 سالگی)
وقتی دختر و پسرها از نظر جسمی و جنسی بالغ می شوند الگوی روابط آنها نیز متناسب با سنشان تغییر می کند: هر جامعه ای درباره چگونگی این روابط سناریوهای خاصی را از طریق رسانه ها، و همسالان، و والدین عرضه می کند. در آغاز دوره نوجوانی، پسر و دخترها چند هویت به دست می آورند این قبیل هویت ها و نقش ها اساساً به موقعیت هایی بستگی دارد که در آنها خود را پیدا می کنند. نقش فشار گروه همتایان در این جریان بسیار مهم است و نوجوانان در تقریباً هر مسیر قابل تجسمی به جلو و عقب کشیده می شوند. با این حال، در مراحل پایانی نوجوانی ثبات بسیار بیشتری حتی در موقعیت های مختلف وجود دارد. به علاوه، در اواخر این دوره، بسیاری از دختر و پسرهای نوجوان تصورات روشنی از ظرفیت های جسمی و روانی و آنچه برای اوقات ظرفیت ترجیح می دهند، دارند.
مرگ امید: افول مثبت اندیشی
این یک واقعیت است که بعضی انسان ها بر زندگی بوسه مرگ می زنند. در زندگی هر کسی لحظاتی هست که امید کاملاً از حرکت می ایستد. انگار زمان ایستاده باشد. این کرختی (بی تفاوتی ذهنی) می تواند فقط برای ساعاتی یا تمام عمر طول بکشد. سؤال این است که چرا این کرختی طولانی مدت برای عده ای صدق می کند و برای برخی ای چنین نیست؟ چرا عده ای از مردم موقتاً احساس یأس می کنند و عقایدی خلاق و سرشار از انرژی دارند، و آماده اند که مسیرهای جدیدی را برای رسیدن به اهدافشان پیدا کند حال آن که عده ای به نظر می رسد که بلافاصله تسلیم می شوند؟
چنین سوالاتی همواره پیش روی ما خود نمایی می کنند. جواب این سوالت در رفتارهای افراد بسیار امیدوار و افراد بسیار کم امید و نیز مراحل یا وقایعی که موجب می شود تا کسی به آرامی امیدش را از دست بدهد، نهفته است. همین طور توجه به این نکته می تواند مفید باشد که چگونه تفکر هدفمند در کودکان رشد می کند و سپس چگونه چنین امیدی به واسطه وقایع و جریان های خاص دوران کودکی نادیده گرفته می شود. سرانجام پیامدهای روان شناختی تفکر نومیدانه در طی دوران بزرگسالی همراه با نیروهای محیطی که با مرگ امید تداعی می شوند مطرح خواهد شد.
خود فریبی است که فرض شود افراد بسیار امیدوار از ناامیدی رنج نمی برد. وانگهی این افراد در واقع مانند دیگران به همان اندازه تعداد و وسعت فقدان ها و اهداف مسدود شده را تجربه کرده اند، افراد بسیار امیدوار از نظر افکار خودانتسابی با دیگران متفاوتند. در نتیجه تجربیات دشوار، این افراد معتقدند که می توانند با مشکلات بالقوه فقدان ها خود را تطبیق دهند (اسنایدر، 1996). آنها گفتگوهای درونی، مثبت، و مداومی را با استفاده از جملات «من» مانند «من می توانم» و «من تسلیم نخواهم شد» دارند در نتیجه آنها میل دارند. که اهدافی را برای خود در نظر بگیرند، خود را با موانع در چالش ببینند، و روی موفقیت ها تمرکز کنند نه شکست ها (همان منبع).
تفاوت های دیگر بین امیدواری و ناامیدی به واکنش هیجانی برمی گردد. با اینکه محققان با استفاده از طرح های همبستگی و علی ـ مقایسه ای نشان داده اند که مسدود شدن هدف، منتهی به پاسخ های هیجانی منفی برای هر کسی می شود (اسنایدر و همکاران، 2006). اما افراد بسیار امیدوار واکنش های هیجانی منفی کمتری را هنگامی که اهدافشان با مانع برخورد می کند، تجربه می کنند تا کسانی که امید پایینی دارند. یک دلیل آن، این است که افراد بسیار امیدوار در مقایسه با افراد دارای امید پایین درباره اینکه چگونه به اهدافشان برسند، گیجند و به نظر نمی رسد که بدانند هنگام برخورد با هدف مسدود شده چه کار کنند (اسنایدر، 1996).
مکانیسم از عهده برآیی دیگری که افراد بسیار امیدوار به کار می گیرند در نظر گرفتن اهداف دیگر، وقتی هدف را که اصلی دیگر وجود ندارند، است (همان منبع). همین طور افراد بسیار امیدوار چندین هدف را که در زندگی شان نقش دارند، انتخاب می کنند (برای نمونه روابط، شغلی، هنری) با استفاده از هر دوی این استراتژی ها، افراد بسیار امیدوار می توانند منعطف باشند و وقتی با مانعی بر سر راه یکی از اهدافی که تعقیب می کنند، مواجه شوند به سمت هدف دیگر تغییر وضعیت دهند یا به نقش دیگری از زندگی تکیه می کنند. بدین ترتیب، مزایای روان شناختی رویکردهای امیدوارانه چند وجهی افراد بسیار امیدوار در اداره موفقیت آمیز موانع هدف سهیم اند خلاصه، با استفاده از نگرش و رویه خودانتسابی توان زا (برای نمونه، تفکر عاملیتی) همراه با توانایی یافتن مسیری دیگر هنگام برخورد با موانع (برای نمونه تفکر رهیاب) فرد امید خود را حفظ می کند.
مراحل ناامیدی
در بررسی فرایند شکل گیری امید در آدمی، مراحل امیدواری از زمان تولد تا نوجوانی تشریح شد به نظر می رسد که ناامیدی نیز یک اتفاق نیست بلکه یک فرایند است یعنی از جایی شروع می شود و به ناامیدی ختم می شود. تشخیص بین مراحل روان شناختی که فرد بدان طریق می تواند هنگامی که تفکر هدفمندش با مانع برخورد می کند، پیش برود بسیار مهم است. همان طور که گفته شد موانع قادرند که پاسخ های هیجانی منفی ایجاد کنند (اسنایدر و همکاران، 2006). یکی از این پاسخ ها یأس است که در شخص به شیوه ای مختلف و مراحل تقریبی تجربه می کند این مراحل درباره ی تمام افراد محدود به الگوی خاصی نمی شود، اما به طور کلی آنها از امید بع سمت غضب، از غضب به سمت یأس، و از یأس به سمت بی تفاوتی می روند (اسنایدر، 1996).
غضب
وقتی شخصی شدیداً عصبانی می شود ـ که اولین واکنش به موقعی است که با مانع بزرگی برخورد کرده است، هنوز انرژی دارد و سعی می کند اهداف دیگر را دنبال کند (البته این واکنش لزوماً عاطفی نیست). مردم اغلب هنگامی که غضبنا کند اعمال تکانشی، خودشکن، و بدجوری را مرتکب می شوند.
یأس: هنگام یأس، که قدم بعدی در این پیشروی فرضی است، فرد هنوز روی هدف مسدود شده متمرکز است. اما درباره غلبه بر مانع یا موانع مربوط احساس عجز می کند. براون و هریس (1978) به طور واضح و مختصر یأس را به صورت، «اوه، بازم یه چیز دیگه» توصیف می کنند. با این حال بی ضرر مانند گم کردن کلید یا ناتوانی از پیروز شدن در بحث با همسرشان فوراً مأیوس می شوند. همین طور، بعضی از مردم به ویژه مشکلات را پیچیده تصور می کنند که به نوبه خود بیشتر احساس ناشایستی می کنند و منابع روان شناختی را از دست می دهند. به علاوه به اعتقاد براون و هریس (1978) مردم ممکن است به دلیل فقدان آگاهی یا اطلاع از اینکه چگونه مشکلات را حل کنند، در یأس و نومیدی بلغزند.
بی تفاوتی
سرانجام، اشخاص زمانی که شکست خود را تصدیق می کنند و دست از تعقیب اهداف می کشند، بی تفاوت می شوند (اسنایدر، 1996). آیاتی به صورت «فقدان علاقه یا توجه به ویژه به موضوعات دارای اهمیت کلی» است، بی تفاوتی فقدان هیجان یا احساس یا منفعل بودن توصیف می شود. این یک حالت نباتی و عاری از توجه است که شخص حس رشد مداوم خود را از دست می دهد و موجب دلواپسی نزدیکانش می شود. به عقیده اسنایدر (2002) بی تفاوتی صحنه غم انگیزی است که شخص حس شوخی و نیز هر گونه احتمال مشارکت بالقوه دیگران و جامعه را به طور کلی از دست می دهد.
پیشینه داخلی
ارجمندنیا، افروز و نامی (1392) در پژوهشی با عنوان مقایسه میزان فشار روانی و رضایتمندی زناشویی و حمایت اجتماعی ادراک شده والدین کودکان کم توان ذهنی و کودکان عادی در استان گلستان، دو گروه 52 نفری از والدین کودکان کم توان ذهنی و والدین کودکان عادی را مورد بررسی قرار دادند. روش پژوهش نوعی علی ـ مقایسه ای بود. نتایج با استفاده از آزمون های آماری t مستقل، همبستگی پیرسون و رگرسیون مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. یافته های پژوهش رابطه بیم فشار روانی و رضایتمندی زناشویی والدین کودکان عادی و کم توان ذهنی را تأیید نمود. والدین کودکان کم توان ذهنی فشار روانی بیشتری را نسبت به والدین کودکان عادی تحمل می کنند. در عین حال والدین کودکان کم توان ذهنی نسبت به والدین کودکان عادی از رضایت زناشویی پایین تری برخوردارند، ولی از نظر حمایت اجتماعی ادراک شده تفاوت، معنادار نبود است. نتایج پژوهش نشان داد که همبستگی بین متغیر فشار روانی و رضایتمندی زناشویی والدین کودکان کم توان ذهنی و والدین کودکان عادی منفی است و در والدین کودکان عادی، همبستگی حمایت اجتماعی ادراک شده و رضایتمندی زناشویی معنادار است، ولی در کودکان کم توان ذهنی رابطه معنادار نبوده است. نتایج تحلیل رگرسیون نیز نشان داد که اثر فشار روانی و سطح تحصیلات بر رضایتمندی زناشویی معنادار است. نتایج این پژوهش مبین این نکته است که افزایش فشار روانی والدین، تحت تأثیر حضور کودک کم توان ذهنی آموزش پذیر، منجر به کاهش رضایت زناشویی در آنان شده است. به عبارتی رضایتمندی زناشویی را می توان تابعی از وجود کودک کم توان ذهنی در خانواده تلقی نمود.
برجیس، حکیم جوادی، طاهر، غللامعی لواسانی و حسین خانزاده (1392) در پژوهشی تحت عنوان مقایسه ی میزان نگرانی، امید و معنای زندگی در مادران کودکان مبتلا به اوتیسم؛ ناشنوایی و ناتوانی یادگیری، 169 نفر از مادران این کودکان را که با استفاده از روش نمونه گیری در دسترس و از بین کلیه مادران کودکان 6 تا 12 ساله مبتلا به اوتیسم، ناشنوا و ناتوان در یادگیری شهر اصفهان در سال 1390 مورد بررسی قرار دادند. روش پژوهش توصیفی از نوع علی ـ مقایسه ای بود. نتایج نشان داد که بین میزان امید و معنای زندگی در بین سه گروه مادران کودکان تفاوت معنادار وجود دارد (P<0/01). با افزایش معنای زندگی در مادران کودکان مبتلا به اوتیسم، کودکان ناشنوا و کودکان با ناتوانی یادگیری امید نیز افزایش داشته و نگرانی کاهش می یابد و بالعکس.
میکائیلی، گنجی و طالبی جویباری (1391) در تحقیقی تحت عنوان مقایسه ی تاب آوری، رضایت زناشویی و سلامت روان در والدین با کودکان دارای ناتوانی یادگیری و عادی، 50 نفر از والدین دانش آموزان مبتلا به ناتوانی یادگیری و نیز 50 نفر از والدین دانش آموزان عادی را به عنوان گروه قابل مقایسه مورد بررسی قرار دادند. برای تحلیل داده های این پژوهش از تحلیل واریانس چند متغیری، ضریب همبستگی پیرسون و رگرسیون چند متغیری استفاده شده است. نتایج نشان داد که تفات معناداری بین دو گروه در رضایت از زندگی، تاب آوری روان شناختی و سلامت عمومی وجود دارد. همچنین همبستگی معنی داری بین تاب آوری روان شناختی با رضایت از زندگی و سلامت عمومی وجود دارد. نتایج تحلیل رگرسیون چند متغیری نشان می دهد که تاب آوری توان پیش بینی رضایت زناشویی و سلامت روان را دارد. براساس یافته های حاضر می توان نتیجه گرفت با افزایش تاب آوری روان شناختی می توان میزان رضایت از زندگی و سلامت عمومی را در گروه والدین مبتلا به ناتوانی های یادگیری افزایش داد.
موسوی خطاط، سلیمانی و عبدی (1390) مقایسه ویژگی های شناختی، روانی و اجتماعی والدین کودکان بیش از یک فرزند استثنایی با والدین کودکان عادی، 80 زوج از والدین با بیش از یک فرزند استثنایی و 53 زوج از والدین با فرزند عادی شهرستان ارومیه را به صورت در دسترس مورد مطالعه و بررسی قرار دادند. در میان متغیرهای شناختی، روانی و اجتماعی، بین متغیر شغل (پدر و مادر)، تحصیلات (پدر و مادر)، زمان آگاهی از معلولیت، میزان تمایل به ازدواج والدین، نوع رابطه والدین قبل از تولد، نوع رابطه والدین هنگام بارداری، سلامت روانی مادر و رضایت زناشویی تفاوت معناداری مشاهده گردید. در مورد سایر متغیرها تفاوت معناداری مشاهده نشد.
البرزی، سیف و سهرابی (1380) در پژوهش بررسی و مقایسه ی رضایتمندی از زندگی در میان مادران کودکان عقب مانده ی ذهنی، نابینا، ناشنوا و عادی، 235 نفر از مادران (46 مادر کودک عقب مانده ی ذهنی، 47 مادر کودک ناشنوا، 70 مادر کودک نابینا که فرزندانشان در مراکز استثنایی شهر شیراز مشغول به تحصیل بودند) و همچنین 72 مادر کودک بهنجار را مورد بررسی قرار دادند. نتایج حاصل حاکی از آن بود که تعامل معنی داری بین جنسیت کودک، نوع معلولیت کودک و میزان تحصیلات پدر برای رضایتمندی مادران وجود دارد (P<0/001). نتایج نشان داد که در مادران کودکان عقب مانده ی ذهنی تعاملی معنی دار بین جنسیت و تحصیلات پدر روی رضایتمندی مادران از زندگی وجود دارد (03/0P<). همچنین در گروه کودکان عادی ذتعامل مزبور روی رضایتمندی مادران از زندگی معنادار است (01/0P<).
قراشی، سرندی، فرید (1391) مقایسه میزان استرس و رضایتمندی زناشویی در والدین کودکان کم شنوا و عادی 80 نفر از پدران و مادران کودکان کم شنوا و عادی، 80 نفر از پدران و مادران کودکان عادی مراکز توانبخشی و مهدکودک های سطح شهر تبریز به روش نمونه گیری در دسترس و تصادفی خوشه ای را مورد مطالعه و بررسی قرار دادند. حضور کودک کم شنوا برای پدران و مادران استرس زا و تهدیدکننده رضایت زناشویی بوده و لزوم توجه و برنامه ریزی برای کاهش استرس والدین کودکان معلول را می طلبد.
کاکابرایی، ارجمندنیا و افروز (1391) رابطه ی سبک های مقابله ای و حمایت اجتماعی ادراک شده با مقیاس های بهزیستی روانی در بین والدین با کودکان استثنایی و عادی شهر کرمانشاه در سال 1389، 800 نفر والدین با فرزند استثنایی و عادی را مورد مطالعه و بررسی قرار دادند. یافته ها حاکی از آن بود که در دو گروه والدین، نمره ابعاد حمایت اجتماعی با رضایت از زندگی و عاطفه مثبت، مثبت و با عاطفه ی منفی، منفی و معنادار و رابطه ی سبک مقابله مسئله مدار با رضایت از زندگی و عاطفه مثبت، مثبت و با عاطفه منفی، منفی و معنادار بودند. همچنین رابطه ی بین سبک مقابله هیجان مدار با رضایت از زندگی مثبت و غیر معنادار و با عاطفه مثبت و با عاطفه منفی مثبت و معنادار بود. رابطه بین سبک مقابله ای اجتنابی و رضایت از زندگی و عاطفه مثبت، مثبت و با عاطفه منفی، منفی و غیر معنادار بود.
پیشینه خارجی
ویوان، بونیلا و مک فرسون (2011) در پژوهشی بر روی 25 مادر دارای فرزند معلول و 40 مادر مادر دارای فرزند عادی نشان دادند؛ مادران دارای فرزند معلول نسبت به مادران فرزندان عادی بیشتر در جستجوی حمایت دیگر اعضای خانواده هستند. همچنین نتایج نشان داد مادران دارای فرزند معلولی که از جانب دیگر اعضای و دوستان خود حمایت می شدند، نسبت به مادرانی که حمایت نمی شدند، بهزیستی روانی بالاتری نشان دادند.
اوگستون، مکینتوش و مایرز (2011) در پژوهشی که به مقایسه ی امید و نگرانی در مادران کودکان با یک اختلال طیف اوتیسم (199 مادر) و سندرم داون (60 مادر) پرداختند، نشان دادند مادران کودکان مبتلا به اوتیسم نسبت به مادرانی که کودکان مبتلا به سندرم داون داشتند، امید پایین تر و نگرانی مربوط به آینده بیشتر گزارش کردند.
پژوهشی توسط ریمرمن و استنجر (2001) با عنوان استرس والدین، رضایت زناشویی، پاسخ دهی در برابر کودکان (مقایسه ی مادران کودکان معلول و عادی) بر روی 130 مادر کودک و 130 مادر دارای کودک سالم انجام گرفت. یافته ها نشان داد که مادران کودکان کم توان ذهنی، رضایت زناشویی کم تر و پاسخ دهی بیش تری نسبت به کودکان معلول خود داشتند.
فلوید با بررسی تأثیر کودکان کم توان ذهنی بر پیوند زناشویی والدین، در 79 کودک کم توان ذهنی در سن مدرسه (6 تا 18 سال)، دریافتند که حضور این قبیل کودکان، بر کیفیت زناشویی و رفتار و ادراک والدین تأثیر منفی و معنادار دارد (به نقل از شاهر، 1998).
در پژوهش دیگری نیز توسط تانیلا، کوکونن، جارولین (1996) با عنوان اثرات درازمدت ناتوانی های مزمن و ارثی کودکان بر رابطه زناشویی والدین انجام شده و در این پژوهش، اثرات بیماری های مزمی یا ناتوانی های هوشی و جسمی بر رابطه والدین این کودکان بررسی شده است. نمونه ی این تحقیق را 89 نفر از والدین کودکان 14 تا 17 ساله تشکیل می دادند که مورد مصاحبه قرار گرفتند. یک پنجم آن ها اذعان داشتند که ناتوانی کودک شان به طور مسلم رابطه ی زناشویی آن ها را تحت تأثیر قرار داده است 25 درصد گزارش کردند که ارتباط زناشویی آن ها در بعضی از زمینه ها آسیب دیده و 7 درصد عنوان کردند که این مسئله موجب شده است تا آن ها از یکدیگر فاصله گیرند و دور شوند. یافته ها نشان داد که سطوح شغلی بالاتر، عدم امنیت، نیاز زیاد به مراقبت روزانه ی کودک، نابرابری توزیع وظایف محوله بین همسران، و کمبود زمان و فرصت برای انجام فعالیت ها از عوامل خطر برای آسیب رسانی به رضایت زناشویی والدین این کودکان است.
بارنت و بویس (1995) با بررسی تأثیرات حضور کودک کم توان ذهنی زیر 17 سال برعملکرد زناشویی، دریافتند که والدین این کودکان نسبت به والدین عادی، از رضایت زناشویی کم تری برخوردارند، در مراقبت از فرزندشان صداقت، فداکاری و از خودگذشتگی بیش تری نشان می دهند در فعالیت های اجتماعی مشارکت کم تری دارند و مادران وقت کم تری پرداختن به کار و حرفه می کنند.
منابع
1-کاکابرایی،کیوان ،علی اکبر ارجمندنیا،غلامعلی افروز مناب
.(1391). رابطۀ سبکهاي مقابلهاي و حمایت اجتماعی ادراك شده با مقیاسهاي بهزیستی روانی در بین والدین با کودکان استثنایی و عادی شهر کرمانشاه در سال 1389. فصلنامۀ افراد استثنایی، سال دوم، شمارة 7، پاییز 1391،ص 1-26.
2-ميكائيلي، نیلوفر و همکاران ،(1391)، مقايسه ي تاب آوري، رضايت زناشويي و سلامت روان در والدين با كودكان داراي ناتواني يادگيري و عادي،مجله ي ناتواني هاي يادگيري، پاييز،دوره ي2، شماره 120-137/1.
3- به پژوه ، احمد و فریدون رمضانی ،(1384)، بررسی رضایت زناشویی والدین کودکان کم توان ذهنی و کودکان عادی ، مجله علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز ، دوره 22 ، شماره 4 ، زمستان ، پیاپی 45.
4-برجيس ، مریم و همکاران ،(1392)،مقايسه ي ميزان نگراني، اميد و معناي زندگي در مادران كودكان مبتلا به اوتيسم، ناشنوايي و ناتواني يادگيري،مجله ي ناتواني هاي يادگيري، پاييز،دوره ي 3، شماره ي6-1/27.
1-Edalati ,A.,&Redzuan,M.(2010).Perception of women towards family values and their marital satisfaction .Journal Of American Science ,6(4):132_137.
2-Ahmadi,K.,Nabipoor,S.M.,Kimiaee ,S.A.,&Afzali ,M.H.(2010).Effect of family problem _solving on marital satisfaction. Journal Of Applied Science ,10(8):682_687.
3-Rajabi,M, Afrooz,G, Arjmandnia,A, Imani Nojani,M.(2012). The relationship between mother’s marital satisfaction and the behavioural problems of children with down syndrome and comparing them to that of normal children, Procedia - Social and Behavioral Sciences 46 ( 2012 ) 2584 – 2589.
4-Jenaabadi,H.(2014), The study and comparison of stress levels and coping strategies in parents of exceptional (mentally retarded, blind and deaf) and normal children in Zahedan, Procedia - Social and Behavioral Sciences 114 ( 2014 ) 197 – 202.
5-Chung,K. Choi,E.(2014), Attachment styles and mother’s well-being among mothers of preschool children in Korea: The mediating role of marital satisfaction, Personality and Individual Differences 69 (2014) 135–139.
Gohel, M & Mukherjee, S.(2011). Psychosocial impact on the parents of mentally retarded children in Anand Disrict. Healthline, 2(2),23-39.
Mitchell,D.B & Houser,P.(2008).The well bing of mothers of adolescent with developmental disabilities in relation to medical care utilization and satisfaction with health care. Res Dev Disabil, 29(2),97-112.
Baker, L., Blacher, Crnic, K. & Edelbrock, C. (2002). Behavior problems and parenting stress in families of there –years- old children with and without development delays.American Journal on mental Retardation, 107, 433-444.
Truitt M., Biesecker B., Capone G., Bailey T., & Erby L. (2012). The role of hope in adaptation to uncertainty: The experience of caregivers of children with Down syndrome. Patient Education and Counseling. 87: 233–238.